بدون تو دنیا هیچ هست

ندونستي كه بد از تو
چراغ خونه خاموشه
گلاي خونه پژمرده
همه حرفا فراموشه
اميد با تو بودن هم
درون سينه ام مرده
تو رو داشتم تو اين دنيا
چه ساده پيشم افسرده
هنوز عطر نفس هاتو
فضاي خونه پر كرده
دل عاشق من اينجا
بدون تو پر از درده
بيا بر گرد
دلم تنگه
گولهاي خونه بي رنگه
 
چه سخته منتظر موندن
دلم بد جوري دل تنگه
 
تو كه رفتي ونموندي
درد عشقم رو نخوندي
اين صدا پر از ترانه
قلب خستمو سوزوندي
كاش ميشد قصه عشقم با تو دنباله بگيره
هر چي ديوار جدايي
بين ما دوتا بميره
هنوز عطر نفس هاتو فضاي خونه پر كرده
 

شعري براي تو

 
چه زیبا باشی و چه زشت
چه تردید داشته باشی و چه برایت مهم باشد
پیش از آن‌که فراموشم کنی یا که بمیری
درهایت را برایم بگشا
می‌خواهم در آغوشت بگیرم
****
چه روسپی باشی و چه روحانی
چه ضعیف باشی و چه قوی
پیش از آن‌که گورت کنده شود
درهایت را برایم بگشا
می خواهم در آغوشت بگیرم
****
چه هراسان باشی و چه دل‌گیر
یا آن‌که کاملا برایت بی اهمیت باشد
پیش از آن‌که تمام هستی ات مرا ترک کند
مرا به عزا ننشان
می‌خواهم در آغوشت بگیرم
****
حتی اگر آنچه می‌اندیشم برایت ذره‌ای اهمیت نداشته باشد
حتی اگر بدجنس باشی
حتی اگر تمام هستی ات
نداند که من وجود دارم
می خواهم بگیرمت
می خواهم بگیرمت
چرا که تو ریشه و منشا من هستی
چرا که توعزیز ودوست‌داشتنی من هستی
چرا که درون تو
سرزمین مادری من است
می‌خواهم در آغوشت بگیرم
****
چه افسوس شیرینی باشم
چه بدترین خاطره‌ات
چه داده و چه فروخته شده باشم
همیشه از آن تو بوده‌ام
می‌خواهم بگیرمت ...
می‌خواهم بگیرمت...
می‌خواهم در آغوشت بگیرم
و خود را در چشمانت بازیابم
می خواهم بگویم که از تو دل‌گیر نیستم
با آن که عصرهایی از تو دل‌گیر بوده ام
****
چه احساسات را لعنت فرستاده باشی
و چه مرا نیمه دیگر خود کرده باشی
می خواهم که مرا بفشاری
می خواهم که مرا در آغوشت بفشاری
براي كسي كه مثل خون تو رگهامه

 

زهر شیرین

ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق
که نامی خوشتر از اینت ندانم
وگر هر لحظه رنگی تازه گیری
به غیر از زهر شیرینت نخوانم
تو زهری زهر گرم سینه سوزی
تو شیرینی که شور هستی از تست
شراب جام خورشیدی که جان را
نشاط از تو غم از تو مستی از تست
به آسانی مرا از من ربودی
درون کوره غم آزمودی
دلت آخر به سرگردانیم سوخت
نگاهم را به زیبایی گشودی
بسی گفتند دل از عشق برگیر
که نیرنگ است و افسون است و جادوست
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که او زهر است اما نوشداروست
چه غم دارم که این زهر تب آلود
تنم را در جدایی می گدازد
از آن شادم که هنگام درد
غمی شیرین دلم را می نوازد
اگر مرگم به نامردی نگیرد
مرا مهر تو در دل جاودانی است
وگر عمرم به ناکامی سراید
ترا دارم که مرگم زندگانی است


هنوز همیشه هرگز
هزار سال به سوی تو آمدم
افسوس
هنوز دوری دور از من ای امید محال
هنوز دوری آه از همیشه دورتری
همیشه اما در من کسی نوید دهد
که می رسم به تو
شاید هزارسال دگر
صدای قلب ترا
پشت آن حصار بلند
همیشه می شنوم
همیشه سوی تو می ایم
همیشه در راهم
همیشه می خواهم
همیشه با توام ای جان
همیشه با من باش
همیشه اما
هرگز مباش چشم به راه
همیشه پای بسی آرزو رسیده به سنگ
همیشه خون کسی ریخته است بر درگاه

دوباره نگاه مي كنم

mt.hamtaraneh.com
 
به آسمان دوباره نگاه مي كنم آبي نيست!غرق
درآبم اما تنگ من دريا نيست.
دل من بشكسته است ودلم تنگ تر از هر قفس
است.
ماهي تنگ بلورم,جاي من اينجا نيست.پس
اين فاصله ها  دور ز دريا خانه ام اينجا نيست.
همه روياي شبم غوطه درآبي درياست.خانه ام
دورترين روياهاست.
من دلم مي خواهد درهمين خواب بميرم.غرق
درآب شوم جان دهم ساده بميرم.من دراين تنگ بلور
من ز ديار دور من  در اين شهر غريب خسته از
ديدن هر ديدني ام به افق مي انديشم وبه آن لحضه
كه خورشيد مي مند آبي درياي مرا نقاشي.
ومن آري غرقه دررنگ طلايي غرق
در رويايم.
من دلم مي خواهد در همين خواب بميرم.
غرق درآب شوم....
جان دهم ساده بميرم....ماهي تنگ بلورم.
كاش گناهي كنم كه مجازاتش تبعيد به قلب تو باش
 

بگذار ببارد به سرم سنگ مصیبت

شب بي تو هر شب غممو به خلوت خودم مي بردم خبري از تو نبود و لحظه ها رو مي شمردم وقتي شب سحر مي شد به بيقراري خودم رو به دست گريه مي سپردم گله و شکايتي از تو به لب نمي آوردم تو به ياد من نبودی اما من واست می میردم
 
                          ******
وقتی فهمید می خوامش خندید و رفت
التماس را توی چشمام دید و رفت
با همه خوبیهام بی وفا
رنگ غم به زندگیم پاشید و رفت
دیگه دل از همه دنیا سرده
کی میگه گریه دوای درده
بعد از اون چشم من دیگه خواب نداره
بس که گریه کردم چشام آب نداره
هر چی من بگم باز تمومی نداره
از غم و غصه هام
که حساب نداره
چه کنم ای خدا با دل شکسته
چه کنم با دلی که ز خون نشسته
میدونست مهرشو با جونم خریدم
اما از عشق اون جز ریا ندیدم

 

پنج مرحله عشق"


نخستین مرحله عشق، محبت است.
باید قلب خود را به گونه ای بپرورانیم که
شادمانی موجودات زنده، حتی
دشمنانمان را آرزو کنیم.

دومین مرحله عشق، شفقت است.
چنان که به رنج تمامی موجودات هستی بیندیشیم،
آنگونه که اندوه و تشویش
آنها در خیالمان جان بگیرد و حس شفقت و همدلی
نسبت به آنان در درونمان
بیدار شود.

سومین مرحله عشق، شادمانی است.
چنان که به فکر بهروزی دیگران باشیم و از
شادمانی آنها شاد شویم.

چهارمین مرحله عشق، تمرکز بر ناپاکی هاست.
چنان که به پیامدهای شیطانی گناه و گمراهی
بیندیشیم. در این مرحله درک می
کنیم که خوشی های آنی چه اندازه حقیر هستند و
می توانند چه عواقب فاجعه
باری به بار آورند.

پنجمین مرحله عشق، تمرکز بر متانت و بزرگواری
است.
چنان که از عشق و نفرت، ظلم و جور و فقر و غنا
فراتر رویم و به سرنوشتمان
با آرامشی منصفانه و صفا و آسودگی کامل
بنگریم

امشب شعري خواهم نوشت

شعري كه نام تو را كه
«با لبانی متبسم به خوابی آرام فرو رفته اي»
تكرار كند
خوابي كه اين روزها همراه تو شده است
همان خوابي كه سرودي كرده بودي
«پر طبل تر از حیات»
خواب خود را
با فصلها در میان نهاده ي
«با فصلی که در می گذشت؛»
من در انتظار فصل سردي ام كه درونم جريان دارد
به جستجوي آن فصل بودم
تو
خواب خویشتن را
«با برفها در میان نهادي
با برفی که می نشست؛»
من به پاييزي بي بهار متصلش كردم
«تو خوابت را
رازی کردي»
و من راز خواب تو را از بامداد خواستم
من خواب تو را
فرياد زدم
«چنان چون سنگی
که به دریاچه ئی
و بودا
که به نیروانا.»
آن چه ماند حسرتي بود
از نامي كه
بروي سنگي ساده حك شده
بود

 
براي كسي كه مثل خون تو رگهامه

 

خاطره

در كوله بار خاطره چيزي از اين تنها ببر          در كوچه هاي واپسين يادي از ان جانا ببر
شايد مرا از خاطره در قاب قسمت بنگري          اما نگو ياران چه شد انجا فقط وفا ببر
در غربت تنهايي ام ديگر مجال وصل نيست       اي شمع رخسار دلم امشب بيا يار را ببر
شعرم ز جان سر مي رسد تا بنگرد رخسار تو    موسيقي ام رنگ شب است بهر خدا نوا ببر
در شهر بي پرواي من بانگي به حال من بزن      تا بشنوي امواج من موسيقي ام تنها ببر
در لحظه هاي واپسين چيزي از ان رازت بگو     شايد شبيه خاطره است اما همين حالا ببر
اين نم نم باران كجاست تا بشنوم اهنگ تو          اي يار من بي من نرو من را فقط انجا ببر
در اين سكوت فاصله تا انتها چيزي بگو            اغاز بي پايان من در اين سفر مرا ببر

شعري براي تو

دوستت دارم ها ..... اه ..........چه کوتاهند !
 دوستت خواهم داشت
 بيشتراز باران
 گرم تراز لبخند
 داغ چون تابستان
 دوستت خواهم داشت
 شادتر خواهم شد
 ناب تر، روشن تر
 بارور خواهم شد
 دوستم داشته باش ...
برگ را باور کن
 افتابی تر شو...
 باغ را از بر كن
 دوستم داشته باش ..
عطر ها در راهند ..
دوستت ارم ها .آه......چه کوتاهند..
 
براي كسي كه مثل خون تو رگهامه

 

حريق سرد

وقتي كه شعله ي ظلم
غنچه لبهاي تو را سوخت
چشمان سرد من
درهاي كور و فروبسته ي شبستان عتيق درد بود.
بايد مي گذاشتند خاكستر فرياد مان را بر همه جا بپاشيم
بايد مي گذاشتند غنچه قلب مان را بر شاخه هاي انگشت عشقي بزرگ تر بشكوفانيم
بايد مي گذاشتند سرماهاي اندوه من آتش سوزان لبان تو را فرو نشاند
تا چشمان شعله وار تو قنديل خاموش شبستان مرا بر افروزد...
اما ظلم مشتعل
غنچه لبان ات را سوزاند
وچشمان سرد من
در هاي كور و فروبسته شبستان عتيق درد ماند..