خاطره
در كوله بار خاطره چيزي از اين تنها ببر در كوچه هاي واپسين يادي از ان جانا ببر
شايد مرا از خاطره در قاب قسمت بنگري اما نگو ياران چه شد انجا فقط وفا ببر
در غربت تنهايي ام ديگر مجال وصل نيست اي شمع رخسار دلم امشب بيا يار را ببر
شعرم ز جان سر مي رسد تا بنگرد رخسار تو موسيقي ام رنگ شب است بهر خدا نوا ببر
در شهر بي پرواي من بانگي به حال من بزن تا بشنوي امواج من موسيقي ام تنها ببر
در لحظه هاي واپسين چيزي از ان رازت بگو شايد شبيه خاطره است اما همين حالا ببر
اين نم نم باران كجاست تا بشنوم اهنگ تو اي يار من بي من نرو من را فقط انجا ببر
در اين سكوت فاصله تا انتها چيزي بگو اغاز بي پايان من در اين سفر مرا ببر
+ نوشته شده در دوشنبه نوزدهم شهریور ۱۳۸۶ ساعت 22:7 توسط مهدی
|