دوست

 
شاد باشی و امیدوار

تمام یا؟؟

 
 
دلتنگم وبا هیچکسم میل سخن نیست

پرسيدم : عشق چيست؟

 
 
پرسيدم : هنگام غروب ، خورشيد چرا زرد رنگ است؟
گفت: از بيم جدايی.
خورشيد،با همه ی درخشندگی در پايان هر روز، ناپديد ميشود و جای خود را به تاريکی ميدهد. ولی آفتاب عشق، جاودانه در آسمان دل ميدرخشد و جان ميبخشد و اين روزی است که شبی به دنبال ندارد.
پرسيدم : عشق چيست؟
گفت : آتشی است .
گفتم: مگر آن را ديده اي؟
گفت: نه در آن سوخته ام.
عشق را با تمام وجود فرياد بزن تا به جهانيان ثابت کنی که تمام مسيرها به سمت مشترک مورد نظر اشغال نمی باشد.
به کوه گفتم: عشق چيست؟
لرزيد.
به ابر گفتم: عشق چيست؟
باريد.
به باد گفتم: عشق چيست؟
وزيد.
به پروانه گفتم: عشق چيست؟
ناليد.
به گل گفتم: عشق چيست؟
پر پر شد.
به انسان گفتم: عشق چيست؟
اشک از ديدگانش جاری شد و گفت: ديوانگيست!!!!
 
 
 
 
دوستی رو انتخاب کن که قلب
بزرگ داشته باشه تا نخوای
برای اينکه تو قلبش بری
خودتو کوچيک کنی.

 

تقديم به مهربان ترين مهربانم كه از او حتي باد هم خبري برايم نمي آورد

غربت خودم را احساس مي كنم
غربتي در اين دنياي غريب
شكوه شكفتن در من پژمرده
 هيجان صدا در من شكسته
 بغض در گلوگاه دقايقم خفه شده
و اشك ها يكي پس از ديگري بر گونه آرزوهايم مي چكد
آري آغاز دوباره زيستن و هزاران بار مردن يعني اين
يعني پا نهادن در جاده بي انتهاي هيچ
يعني گم شدن در پستويي از تنهايي
يعني در گور گناهانت خشكيدن
يعني انگشتانت را در چرخ شعرهايت له كردن
من فرق سپيده و شامگاه را نمي دانم
براي من هميشه همه چيز سياه است
و شايد در اوج شاديهايم خاكستري رنگ شود
چهره هيچ كس را به ياد نمي آورم
كسي برايم به ياد ماندني نيست
پرواز برايم ممكن نيست چرا كه نه فرشته ام نه پرنده
من انسانم انساني از جنس خاك

حالا چرا

 
شاد باشی و امیدوار

 
سازنده ترين کلمه((گذشت)) است...آن را تمرين کن.
 
پرمعنی ترين کلمه((ما)) است...آن را به کار بر.
 
عميق ترين کلمه((عشق)) است...به آن ارج بده.
 
بی رحم ترين کلمه(( تنفر)) است...با آن بازی نکن.
 
خودخواهانه ترين کلمه((من)) است...از آن حذر کن.
 
نا پايدارترين کلمه((خشم)) است...آن را فرو بر.
 
بازدارنده ترين کلمه((ترس)) است...با آن مقابله کن.
 
با نشاط ترين کلمه ((کار)) است...به آن بپرداز.
 
پوچ ترين کلمه((طمع)) است...آن را بکش.
 
سازنده ترين کلمه((صبر)) است...برای داشتنش دعا کن.
 
روشن ترين کلمه((اميد)) است...به آن اميدوار باش.
 
ضعيف ترين کلمه((حسرت)) است...آن را نخور.
 
تواناترين کلمه((دانش)) است...آن را فرا گير.
 
محکم ترين کلمه ((پشتکار)) است...آن را داشته باش.
 
سمی ترين کلمه((شانس)) است...به اميد آن نباش.
 
لطيف ترين کلمه((لبخند)) است...آن را حفظ کن.
 
ضروری ترين کلمه((تفاهم)) است...آن را ايجاد کن.
 
سالم ترين کلمه((سلامتی)) است...به آن اهميت بده.
 
اصلی ترين کلمه((اعتماد)) است...به آن اعتماد کن.
 
دوستانه ترين کلمه((رفاقت)) است...از آن سو استفاده نکن.
 
زيباترين کلمه((راستی)) است...با آن روراست باش.
 
زشت ترين کلمه((تمسخر)) است... دوست داری با تو چنين شود؟؟
 
موقر ترين کلمه((احترام)) است...برايش ارزش قايل شو.
 
آرامترين کلمه((آرامش)) است...به آن برس.
 
عاقلانه ترين کلمه((احتياط )) است...حواست را جمع کن.
 
دست و پا گير ترين کلمه((محدوديت)) است...اجازه نده مانع پيشرفتت شود.
 
سخت ترين کلمه ((غير ممکن)) است...وجود ندارد.
 
مخرب ترين کلمه((شتابزدگی)) است...مواظب پلهای پشت سرت باش.
 
تاريک ترين کلمه((نادانی)) است...آن را با نور علم روشن کن.
 
کشنده ترين کلمه((اضطراب)) است...آن را ناديده بگير.
 
صبور ترين کلمه((انتظار)) است...منتظرش بمان.
 
با ارزش ترين کلمه((بخشش)) است...سعی خود را بکن.
 
قشنگ ترين کلمه((خوشرويی)) است...راز زيبايی در آن نهفته است.
 
رسا ترين کلمه((وفاداری)) است...بدان که جمع هميشه بهتر از يک فرد بودن است.
 
محرک ترين کلمه((هدفمندی)) است...زندگی بدون آن پوچ است.
 
و هدفمند ترين کلمه((موفقيت)) است...پس پيش به سوی آن.

یقین

 
شاد باشی و امیدوار

 

قلب

اگه قلب من يه اسيره
اگه عشق من حقيره
اگه من هميشه تنهام
اگه جسم من کويره
اگه خاليه دستام
عزيزم من برات عاشق ترينم
*************************************''
لحظاتم شده از عطر تو پر، روزهايم بي تو بي معني است! چشمهايم طلب نور ز دستان تو دارد و نَفَس، مي رود ، مي آيد به اميد فردا! کاش ميدانستي قلبم کودک است... بي امان پا به زمين ميکوبد 

7تمرين براي افزايش اعتماد به نفس

هميشه در رديف جلو بنشينيد
 
نگاه كردن به چشمان و چهره ديگران را تمرين كنيد
 
سرعت راه رفتنتان را بيست و پنج در صد تندتر كنيد
 
بلند و جدي حرف زدن را تمرين كنيد
 
در جمع نظر دهيد
 
هنگام دست دادن جدي باشيد
 
خندان باشيد
Image hosting by TinyPic

اشک

              
زن جوانی همراه همسرش کنار دیوار ایستاده بود و به شدت اشک می ریخت . شیوانا از مقابل آنها عبور کرد . وقتی گریه زن را دید ایستاد و علت را از او پرسید.
زن گفت : همسرم جوان است و گاه گاه با کلامی زشت مرا می رنجاند!
او مرد لایق و خوبی است و تنها عیبی که دارد بد دهنی و زشت کلامی اوست که گاهی مرا به گریه وا می دارد.

شیوانا با تاسف سری تکان داد و خطاب به مرد گفت
:
هیچ انسانی لیاقت اشک های انسان دیگر را ندارد و اگر انسان لایقی در دنیا پیدا شد او هرگز دلش نمی آید که دل دیگری را به درد و اشک او را در آورد .
 
 
 
 

رویش سبز

 
شاد باشی و امیدوار

انتظار

به انتظار نبودی، ز انتظار، چه دانی؟
 
تو بی قراری دلهای بی قرار، چه دانی؟
نه عاشقی که بسوزی، نه بی دلی که بسازی
تو مست باده ی نازی، از این دو کار، چه دانی؟
هنوز غنچه ی نشکفته ای به باغ وجودی
تو روزگار ِگلی را که گشته خوار، چه دانی
تو چون شکوفه ی خندان و من چو ابر بهاران
تو از گریستن ابر نو بهار چه دانی
چو روزگار به کام تو لحظه لحظه گذشته
ز نا مرادی عشّاق روزگار چه دانی
درون سینه نهانت کنم ز دیده ی مردم
تو قدر این صدف ای درّ شاهوار، چه دانی
تو سربلند غروریّ و من خمیده قد از غم
ز بید این چمن ای سرو با وقار، چه دانی
تو خود عنان کش عقلیّ و دل به کس نسپاری
ز من که نیست ز خود هیچم اختیار، چه دانی
(معینی کرمانشاهی)
 
سخن از قاصدک
نشسته بودم لب پنجره و به افق نگاه می کردم. افقی که در آن تو را یافتم پرندگان باغ زندگانی این سو و آن سو می رفتند قاصدکها گاه خنده سر می دادند و گاه می گریستند که ...
قاصدکی کنار پنجره آمد رو به رویم نشست اونو تو دستام  گرفتم و با  تمام وجود نوازشش کردم  گفتم چی شده قاصدک چرا کنار من آمدی نکند از جانب او آمدی  خنده اش آرامم کرد و دانستم که از جانب تو آمده است پرسیدم چه خبر از دوست برایم آوردی از دوستی که یک سفر پیش مهتاب داشت،دوست داشتم از مهتاب برایم بگوید اما هرچه گفتم با ناز و ادا قبول نکرد که از مهتاب برایم چیزی بگوید. جز قاصدک از از هر کی سراغ تو را می گرفتم می گفت نه بابا اون دیگه رفت تو رؤیاها دلم می خواست قاصدک چیزی از تو برایم بگه اما اون مثل همیشه این کارو نکرد دیگه دلم گرفته بود راست راستی داشت باورم می شد که تو برای همیشه توی رؤیاهام رفتی.
یک دفعه قاصدک زد زیر خنده فهمیدم اون هم منو سر کار گذاشته.

رنگ های شادی

                                                             شاد باشی و امیدوار

دیگر نمانده هیچ

دیگر نمانده هیچ به جز وحشت سکوت
 دیگر نمانده هیچ به جز آرزوی مرگ
 خشم است و انتقام فرومانده در نگاه
 جسم است و جان کوفته در جستجوی مرگ
 تنها شدم ، گریختم از خود ، گریختم
 تا شاید این گریختنم زندگی دهد
 تنها شدم که مرگ اگر همتی کند
 شاید مرا رهایی ازین بندگی دهد
 تنها شدم که هیچ نپرسم نشان کس
 تنها شدم که هیچ نگیرم سراغ خویش
 دردا که این عجوزه ی جادوگر حیات
 بار دگر فریفت مرا با چراغ خویش
 اینک شب است و مرگ فراراه من هنوز
 آنگونه مانده است که نتوانمش شناخت
 اینک منم گریخته از بند زندگی
 با زندگی چگونه توانم دوباره ساخت ؟
 
   
 
پشت شيشه برف مي بارد
 
پشت شيشه برف مي بارد
در سكوت سينه ام دستي دانه اندوه مي كارد.
   
 
دوست داشتن آنهايي كه مارا دوست دارند كار بزرگي نيست****
مهم آنست آنهايي را كه ما را دوست ندارند را دوست بداريم****

تبسم ذهن
 
 
شاد باشی و امیدوار

 

جالب!!

شايع ترين کلمه "شهرت"است... دنبالش نرو. لطيف ترين کلمه "لبخند"
است...آن را حفظ کن. حسرت انگيز ترين کلمه "حسادت"است... از
 آن فاصله بگير. ضروري ترين کلمه "تفاهم"است... آن را
ايجاد کن. سالم ترين کلمه "سلامتي"است... به آن اهميت بده .
 اصلي ترين کلمه "اطمينان"است... به آن اعتماد کن. بي احساس ترين
کلمه "بي تفاوتي" است... مراقب آن باش. دوستانه ترين کلمه
"رفاقت"است... از آن سوءاستفاده نکن. زيباترين کلمه
 "راستي"است... با آن روراست باش

 

عذر مرا به خاطر واژه هاي دلتنگيم بپذيريد

بايد كه تو را من فراموش كنم اما چگونه
مهرت از دل بركنم  اما چگونه
يادت از ياد برم اما چگونه
نقطه عشقي از ميان اين همه آدم برخود حك كنم اما چگونه
هر چه هست و نيست در دل به رويش پا نهم اما چگونه
به خود گفتم كه عشق را در دل مي كشم من اما چگونه  
به تو گفتم مي روم گم مي شوم دل مي كنم اما چگونه
با غرور كودكانه زير لب گويم من تو را روزي مال خود خواهم كرد اما چگونه
من روزي هزاران بار مي ميرم اما دل در تپشها، بازم سراغ يار مي گيرد
ولي من خوب مي دانم دل كنده اي از من، بگو اما چگونه

التماست نمی کنم

هرگز گمان نکن که این واژه را
 در وادی آوازهای من خواهی شنید
 تنها می نویسم بیا
 بیا و لحظه یی کنار فانوس نفس های من آرام بگیر
 نگاه کن
 ساعت از سکوت ترانه هم گذشته است
 اگرنگاه گمانم به راه آمدنت نبود
 ساعتی پیش
 این انتظار شبانه را به خلوت ناب خواب های تو می سپردم
 حال هم
 به چراغ همین کوچه ی کوتاه مان قسم
 بارش قطره یی از ابر بارانی نگاهم کافی ست
 تا از تنگه ی تولد ترانه طلوع کنی
 اما
 تو را به جان نفس های نرم کبوتران هره نشین
 بیا و امشب را
 بی واسطه ی سکسکه های گریه کنارم باش
 مگر چه می شود
 یکبار بی پوشش پرده ی باران تماشایت کنم ؟
 ها ؟
 چه می شود ؟
 
 
شكسپير ميگه: فراموش كن چيزي رو كه نمي توني بدست بياري ، وبدست بياور چيزي رو كه نمي توني فراموشش كني.
 

چگونه فراموشت کنم؟.. چگونه فراموشت کنم؟

تو را که از خرا به های هرزگی؛ به قصر سپید عشق هدایتم کردی و عاشقی بیقرار و یاری با وفا برای خویش ساختی.
آهو بره ای شدی که دوستی گرگ را پذیرفتی و برای آشک های او شانه هایت را ارزانی داشتی؛و با صداقت عاشقانه ات دلش را به درد آوردی.
 
چگونه فراموشت کنم؟..
تو را که سال ها در خیالم سایه ات را می دیدم و طپش قلبت را حس می کردم؛ و به جستجوی یافتنت به درگاه پروردگارم دعا می کردم...
که خدا یا پس کی او را خواهم یافت؟!
 
 
چگونه فراموشت کنم؟..
تو را که همزمان با تولدت در قلبم همه را فراموش کرده ام! برایم..برایم تمامی اسم ها بیگانه شده اند و همه ی خاطرات مرده اند...

 

درسهاي زندگي

زندگي به من آموخت که براي پيدا کردن مسيرم نبايد به اميد دستگيري ديگران باشم، بايد خودم آنقدر زمين بخورم و بلند شوم تا راه را بيابم!
آموختم که عشق واقعي در طول زمان و مکان از دل بيرون نمي‌رود. اگر کسي مي‌تواند عشقش را کنار بگذارد بايد بداند که آن هوسي بيش نبوده است. عشق واقعي شعله اي است که هرگز خاموش نمي‌شود.
آموختم که نباید لگام زندگیم را به دست دیگران بدهم... من باید خودم تعیین کنم که به کدام سمت باید حرکت کنم، حتی اگر اشتباه بروم، راهی که با انتخاب خود می روم تجربه های قشنگی دارد.
آموختم که: چیزی را که قبلاً بهم ثابت شده، دوباره آزمایش نکنم. اگر هزار بار از یک راه رفتم و زمین خوردم، منتظر نباشم که آن راه درست شود، باید مسیر زندگیم را تغییر دهم.
آموختم که براي اينکه در آشفته بازار زندگي و در رابطه‌هايم با مردم، شکست نخورم؛ هميشه به فکر نفع خودم باشم؛ حتي اگر مجبور باشم به خاطر آن حق را پايمال کنم!!!!!
 
Image hosting by TinyPic

زندگی

هنوز دست های رابطه گرمند.
هنوز هم می شودگاهی
به دور از اندیشه های چهار ضلعی اطراف
به بوی نرگسی خشنود بود.
دیروز باران می بارید.
وباران مرا به صداقت بوی خاک می خواند.
من وباران وبوی خاک
من وباران وبوی خاک
توی باغچه یکنواخت خانه ما
گل کوچک زردی روییده است.
به تما شا می نشینم.
یک بهار کوچک بی فصل
کنار باغچه
گربه کوچکی ست
ما همدیگر را می شناسیم.
خود را به نوازشی مهمان می کنیم.
و شادیمان را تقسیم می کنیم.
ومن خشنودم
زیرا که
هنوز دستهای رابطه گرمند.

من تنهاو سرگردانم ......

تنها دارایی ام در سفر زندگی دلم بود٬دلم را برداشتم و در جستجوی خوشبختی پا در راه صحرای زندگی گذاشتم. در راه بودم که خوشبختی را دیدم٬برکه ای آب وسط کویر با درختانی سرسبز...بر سرعت قدمهایم افزودم تا به آنجا رسیدم اما صد افسوس که آنچه که دیده بودم تنها سرابی بود که مرا در چنگال دزدی بیشرم اسیر کرد. او تنها دارایی ام را از من گرفت و با خود برد.
من در جستجوی خوشبختی بودم نه در فکر فریب و سلب خوشبختی از دیگران.من راهزنی نمیدانستم ٬ من بی شرمی نمیدانستم ٬ من تنها مسافری ساده بودم که مستحق این ظلم نبود.
پس از مدتی باقیمانده های دلم را در حالی که به شدت مورد تمسخر قرار گرفته بود و بعد ٬ از دار مجازات عشق آویخته شده بود در وسط صحرا پیدا کردم در حالی که تشنه جان داده بود و هرگز نتوانسته بود از عشق و خوشبختی سیراب گردد...دریغ و صد افسوس...
من با پاهایی تاول زده  و نا امید از پیدا کردن خوشبختی و دلزده از عشق در مسیر زندگی ام سرگردانم...
    
                    
 خوشبخت ترين پسر كسيست كه اولين عشق يه دختر باشد و خوش بخت ترين دختر كسيست كه اخرين عشق يك پسر باشه
 
کاش رسم دوستي را ساده تر ... مهربانتر ... آسماني تر کنيم. کاش در نقاشي ديدارمان ، شوق را ارغواني تر کنيم . ما همه روزي از اينجا مي رويم ، کاش اين پرواز را باور کنيم 
 

حرف آخر

دیگه فرصتی نمونده
 نازنین !‌ نازت رو کم کن
دارم از صدا میفتم
کمکم کن ! کمکم کن
یک ترانه پا به پا باش
این صدای آخرینه
بی تو رو به انقراضم
حرف آخرم همینه
نبض معیوب حضورت من رو آخر از پا انداخت
بازی عشقت رو آخر دل ناباور من باخت
وه چه بی حنجره ام من
تشنه ی یه جرعه آواز
مثل یه مرغ مهاجر
وقتی تن میده به پرواز
بی تو بی بهانه ام موندم
واسه پرواز دوباره
مرد غمگین سکوتم
حرف تازه یی نداره
نبض معیوب حضورت ‚ من و آخر از پا انداخت
بازی عشقت رو آخر ‚ دل ناباور من باخت
 
مثل آسمون عجيبي شبي آبي ، شبي قرمز **** ولي هر رنگي كه باشي منو دوسم نداري هرگز**** دلمودادم به دستت براي يادگاري **** قابلي نداره بردار ميدونم دوسم نداري ****

به نام دوست

 
نیلوفر
ای کدامین شب!
یک نفس بگشای،
جنگل انبوه مژگان سیاهت را،
تا بلغزد بر بلور برکه ی چشم کبود تو،
پیکر مهتاب گون دختری کز دور،
با نگاه خویش می جوید،
بوسه ی شیرین روزی آفتابی را
از نوازش های گرم دستان من.
دختری نیلوفرین، شبرنگ، مهتابی
می تپد بی تاب در خواب هوسناک، امید خویش،
پای تا سر یک هوس: آغوش.
و تنش لغزان و خواهشبار می جوید،
چون مه پیچان به روی دره های خواب آلود سپیده دم
بسترم را.
تا بلغزد از طلب سرشار،
همچو موج بوسه ی مهتاب
روی گندمزار.
تا بنوشد در نوازشهای گرم دستان من
شبنم یک عشق مهتابی را.
(سایه)
 
جملات طلایی
اگر تنها ترين تنها شوم ، باز هم خدا هست
دو چيز را فراموش نكن : ياد خدا و ياد مرگ .
دو چيز را فراموش كن : بدي ديگران در حق تو و خوبي تو در حق ديگران .
چهار چيز را نگه دار : گرسنگيت را سر سفره ديگران، زبانت را در جمع، دلت را سر نماز و چشمت را در خانه دوست.
هر گاه فکر کردي گناه کسي آنقدر بزرگ است که نمي تواني او را ببخشي.بدان که آن از کوچکي روح توست نه از بزرگي گناه او.

بیا با من

بیا با من
 
 
شاد باشی و امیدوار

فرقی واس ِ اون نداره ...

طاقچه ی پنجره و برف و بهانه
چشم تو چشم آسمون بی ستاره
عادت شبای بعد رفتن تو
چشم به راه تا مرگ آخرین ستاره ؛
 
پرده ی آخر یک قصه ی عشقی
مردن یه عاشق ِ، همینه ، هیچی
مثل پرواز یه پروانه ی عاشق
سوختن و شمع ِ و شعله های آتیش ؛
 
عشق تو ، آدم ِ برفی زمستون
صبح تا شب می سازم ومی ره چه آسون
کم نذاشتم توی عاشقی ، می دونی ؛
من نبودم واس ِ تو یه چیکه بارون ؛
 
همیشه می پرسم از دفترچه ی خاطره ها
چرا رفتش عشق من تو اون شبا
صدای سکوت این دفتر من
می گه تو یه قصّه ای ، ختم کلام ؛
 
تو بگو دیگه می خوای چی کار کنی
آقا جون نمی خوادش ، باید دیگه تموم کنی
آسمون مگه همین یک ستارس
که می خوای زندگیتُ فداش کنی ؟
 
رفتنش برای تو شاید شده یه فاجعه
دل تو شکسته و دوا و درمون نداره ،
امّا عشق تو دل اون نا آشناس
 تو باشی یا نباشی فرقی واس ِ اون نداره ...

هزار و یک شب

شونه به شونه می ولی چه دور راه من و تو
این همه دریا فاصله س بین نگاه من و تو
کنارمی اما دلت اونور فانوس شبه
من با تو مهربونم حرف تو نیش عقربه
هزار تا شب گذشته از قصه ی پر غصه ی ما
این آخرین ضیافته ! شهرزاد بی قصه بیا
عزیز من ! ببخش اگه
تلخی واژه با منه
درد رو اگه داد بزنم
دیوار صوتی میشکنه
بیا تا شام آخر رو کنار هم سحر کنیم
برای فهمیدن هم یه بار دیگه خطر کنیم
من نمی خوام که مثل من به اینه نگا کنی
من با تو باشم اما تو بازم من رو صدا کنی
دلم می خواد که حرفای من رو بخونی از چشام
وقتی که آواز می خونم ‚ دل بدی به بغض صدام
عزیز من ! ببخش اگه
تلخی واژه با منه
درد رو اگه داد بزنم
دیوار صوتی میشکنه
 
 
بر تن نمناك كوچه خش خش پايت شنيدم **** خسته و رنجور خود را زير پايت كشيدم **** اين دل پائيزيم را زير پايت نديدي؟**** آه از عشقت كشيدم جز جفا از تو نديديم****
 
 

 

هزار و یک شب

به نام دوست

گل من گريه مكن
گل من گريه مكن
كه در آينه ي اشك تو غم من پيداست
قطره ي اشك تو داند كه غم من درياست
گل من گريه مكن
سخن از اشك مخواه
كه سكوتت گوياست
از نگه كردنت احوال تو را مي دانم
دل غربت زده ات
بي نوايي تنهاست
من و تو مي دانيم
چه غمي در دل ماست
گل من گريه مكن
اشك تو صاعقه است
تو به هر شعله ي چشمان ترم مي سوزي
بيش از اين گريه مكن
كه بدين غمزدگي بيشترم مي سوزي
من چو مرغ قفسم
تو در اين كنج قفس بال و پرم مي سوزي
گل من گريه مكن
كه در آيينه ي اشك تو غم من پيداست
قطره ي اشك تو داند كه غم من درياست
دل به اميد ببند
نا اميدي كفرست
چشم ما بر فرداست
ز تبسم مگريز
در دندان تو در غنچه ي لب زيباست
گل من گريه مكن

به یادتو

 
دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز
بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم
در اینه بر صورت خود خیره شدم باز
بند از سر گیسویم آهسته گشودم
عطر آوردم بر سر و بر سینه فشاندم
چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم
افشان کردم زلفم را بر سر شانه
در کنج لبم خالی آهسته نشاندم
گفتم به خود آنگاه صد افسوس که او نیست
تا مات شود زین همه افسونگری و ناز
چون پیرهن سبز ببیند به تن من
با خنده بگوید که چه زیبا شده ای باز
او نیست که در مردمک چشم سیاهم
تا خیره شود عکس رخ خویش ببیند
این گیسوی افشان به چه کار ایدم امشب
کو پنجه او تا که در آن خانه گزیند
او نیست که بوید چو در آغوش من افتد
دیوانه صفت عطر دلآویز تنم را
ای اینه مردم من از حسرت و افسوس
اونیست که بر سینه فشارد بدنم را
من خیره به اینه و او گوش به من داشت
گفتم که چه سان حل کنی این مشکل ما را
بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش
ای زن چه بگویم که شکستی دل ما را

اسمان دل

 

                                                دوستت دارم

امید وارم  که دوست داشته ناشید

دل ربودی قصد جانم می کنی   اندک اندک بی نشانم می کنی
 
ای بهار خاطرات سبز من          با جفای خود خزانم می کنی
 
در پس ابر سیاه قهر خود         عاقبت چون مه نهانم می کنی
 
من چو مومی در کف بی مهر تو   هر چه می خواهی همانم می کنی
 
تیر غم را با نگاهی اتشین            جانب روح وروانم می کنی
 
بی وفایی تا به چند ای تند خو      مهر خود را کی عیانم می کنی
 
پیر شد دل در عزای هجر تو      کی به یک عشوه جوانم می کنی
 
داستان عسق ما افسانه شد              ای که رسوای جهانم می کنی
 
بعد از این ماییم و داغ دوریت          ای که دائم قصد جانم می کنی

پرواز

پرواز فرصتی است برای گذر از سرزمینهای ناشناخته
.فرصتی برای تجربۀ آسمان و لمس آن
.پرواز، بزرگی می دهد و انتظار فروتنی دارد
.عظمت است و اما به تواضع نیازمند
.پرواز، شوق سفر می خواهد و شور او
پرواز، هنوز بالا نیست بلکه میان بالا و پایین است
و معلوم خواهد کرد که آیا تسلیم جاذبۀ زمین خواهی شد یا جاذبۀ آسمان؟
در زمین بودن و جذب آن شدن، مرگی است آرام
، اما از آسمان فرو افتادن و جذبۀ زمین را پذیرا گشتن خرد و تکه تکه شدن است
.و این مرگی است دردناک و وحشت انگیز
.پرواز، پیمودن آسمان است و به آن سوی باران رفتن
.وراء را بوسیدن و به فرا رفتن
.شکافتن هوای زندگی و کاویدن فضای به چشم نیامدنی
.پرواز، خود را به باد وزان سپردن است و وزیدن
.عبور است و از دور به نظر رسیدن
.پرواز،از بالا دیدن است و از پایین دیده شدن
.گذشتن و گرفتار نشدن است
.دوست داشتن است و دل نبستن
.پرواز، سبکبال بودن است و نداشتن
.پرواز، ارتباطی عمیق است با آنچه در عمق آسمان است
...پرواز، کلید رهایی است
،و پرواز، سکوت است و گاه فریاد کشیدن
.سکوت است و گاه فریاد کشیدن
 
قسمتی از کتاب رؤیای راستین
( پریا ( شهاب حسامی  
 
 
،وقتی دلت خسته شد
،دیگر خنده معنایی ندارد
.می خندی تا از دیگران غم آشیانه کرده در چشمانت را پنهان کنی
،وقتی دلت خشته شد
،حتی اشکهای شبانه آرامت نمی کند
.گریه می کنی چون به گریه کردن عادت کرده ای
وقتی دلت خسته شد
هیچ چیز آرامت نمی کند به جز
پرواز

 

قولاي تو

من دیگه برنمی گردم ‚ اشکات رو هدر نکن
توی این لحظه ی آخر دل رو در به در نکن
من باید برم ولی ‚ تو باید اینجا بمونی
وقت دلتنگی بازم ترانه هام رو بخونی
قد یه چش به هم زدن ‚ قولای تو دووم نداشت
دست تو حتی یه نهال ‚ تو گلدون دلم نکاشت
من مثه ایینه ت شدم ‚ تا تو رو تکرار بکنم
اما چشمای مات تو یه اینه رو به روم نذاشت
من ساده فکر می کردم که همیشه با منی
فکر می کردم که میای سایه ها رو پس می زنی
اما تو به اینه و ترا پشت پا زدی
اون ور حادثه ها ‚ تازه سراغم اومدی
قد یه چش به هم زدن ‚ قول ای تو دووم نداشت
دست تو حتی یه نهال ‚ تو گلدون دلم نکاشت
من مثه ایینه ت شدم ‚ تا تو رو تکرار بکنم
اما چشمای مات تو یه اینه رو به روم نذاشت

 

سيب سرخي رابه من بخشيد و رفت ، عاقبت برعشق من خنديد ورفت ، اشك درچشمان سردم حلقه زد ، بي مروت گريه ام راديد و رفت

به يادش و به نامش

 
زير باران مي روم
و هم نوا با گريه ي آسمان مي گريم
تا كسي اشك هاي مرا نبيند
به زير باران مي روم
و فرياد مي زنم تا صداي فريادم با فرياد آسمان يكي شود.
به زير باران مي روم
تا ناله هاي دلم با ناله هاي باد يكي شود.
و كسي شاهد شكستن روح خسته ام نباشد.
به زير باران مي روم
و تكيه به همان درخت بيد مجنون كنار جاده
كه يادگاري هايمان را روي آن مي نوشتيم
به انتظارت خواهم ماند ,
تا به زير هر يك از قدمهايت گل سرخي بگذارم.
مي دانم خواهي آمد.
و دستان سردم را در دستان گرمت خواهي گرفت.
تا با هم به سرزمين آرزوها برويم
باران كه مي آيد
گوش به زنگ صداي تو
تكه تكه ترانه هاي كهنه را كنار هم مي چينم.
و هميشه به همين حقيقت تلخ
مي رسم
 
 
آرزومند آرزوهاتون