دل من سخت گرفته است

دل من سخت گرفته است از این دوری شوم
طاقت دوری یک لحظه دگر نیست مـــــــــــرا


وای از این کندی هر ثانیه از دلتنگــــــــــــــی

که دگر تاب درازای گذر نیست مـــــــــــــــــرا

سایه اشک به چشمان یمینم جاری اســت
که ز احوال تو دیری است خبر نیست مـــــرا


تار و پود دلم از با تو نبودن پوســــــــــــــــیـد

بی تو آرامش شب تا به سحر نیست مــــرا


تن من خسته از این روزهای بی حاصــــــــل

بی تو اطراف تن خسته سپر نیست مــــــرا


درد هجران تو بسیار کشیدم لیکـــــــــــــــن

غیر دیدار تو درمان دگر نیست مـــــــــــــــرا


از یم دوری تو قلب من آتش بگرفــــــــــــت

غیر خاکستر دل هیچ اثر نیست مـــــــــــــرا


رسم عاشق سفر از وادی معشوق نبـــــود
به تو سوگند دگر شوق سفر نیست مــــــرا


مه من رو بنما بی تو دلم غمگین اســـــــت
بی تو از این ره اندوه گذر نیست مـــــــــــرا
 
تنها در میان تن ها چه عاشقانه مانده ام
در بیهودگی انتظار به تو پیوستن چه بی صبرانه مانده ام
چه خوانا دوریت را بر سر در خانه نوشته اند
ومن در نخواندن آن چه پافشارانه مانده ام
چه بسیار است دوری ها فراموش کردن ها و گسستن ها
ومن در این همه چه صادقانه مانده ام
رفیقان با همه نا رفیقی با ما رفیقند
من هنوز با آنان چه دوستانه مانده ام
تنها در میان تن ها چه عاشقانه مانده ام

براۍ او كه نماند و مرا با دنيايۍ از خاطره تنها گذاشت...

 

براۍ تو مۍ نويسم. براۍ تو كه با طو فانۍ آمدۍ و ... با آنكه شبهاۍ طوفانۍ ام زياد بودند، و لۍ آنشب طوفان برايم چيز ديگرۍ بود...

طوفان زير و رويم كرد. مرا شست، پاكم كرد. بعد از مدتها سبك شدم، احساس پرواز ميكردم. احساس پريدن و چقدر اين پريدن و پرواز كردن

قشنگ بود... نميدانۍ چه حس قشنگيست با بالهايۍ كه مال خودت نيست پرواز كنۍ، بپرۍ، بالا بروۍ. تا ابرها، ستاره ها و...آن روزها فكر ميكردم

حالا ديگر تمام دنيا براۍ من است و تمام دنيايم در تو خلاصه ميشد. تو بال پرواز من بودۍ و من با تو پريدن را تجربه كردم. چه شبهاۍ قشنگۍ بود...

ولۍ چقدر كوتاه بود. براۍ اولين بار بود كه دلم ميخواست باز هم مثل آنشب طوفان شود. طوفان شد، بارانۍ شدم. اما نبودۍ ... جاۍ خاليت را حس ميكردم.

به انتظار نشستم تا صبح و تازه حس كردم جمله اۍ را كه بارها بر زبان ميراندۍ:" گاهۍ از انتظار خسته ميشوم...". اما من هم از انتظار و هم از اينجا بودن خسته شده ام.

ميخواهم بروم. كجا؟! نميدانم. شايد همان جاده بۍ انتهايۍ كه هميشه بر سر رفتن در ان با هم دعوا داشتيم. جاده اۍ كه مقصدۍ ندارد.

فقط مۍ روۍ، مۍ روۍ، مۍروۍ...رفتن از ماندن و انتظار كشيدن راحت تر است. ميدانۍ چرا؟ چون اميد دارۍ شايد در انتهاۍ آن جاده نامعلوم، انتظارت به پايان برسد.

صدايت سرد است، دستانت سردتر و من يخ بسته ام. مۍ خواهم با تو گرم شوم، آب شوم.

كاش ميدانستۍ چقدر " دلم برايت تنگ است..."

عشق برای تو

www.hamtaraneh.com

در آن لحظه که زنجيرهاي سکوت در هم شکست
در آن لحظه که گرماي وجودت را حس کردم
تو , مرا نمي دانستي
اما ...........
من از دور مي فشردم دستانت را
درد و دل کردن با تو را به هزار لحظه شادي نخواهم داد.
شايد تو در همهمه صحبت با دوستانت بودي
اما...... من در آرامش خيالم در سخن گفتن با تو
زمزمه مي کنم..
آهاي.........
مي شنوي صدايم را
فرياد خواهم زد. رو به دريا. بالاي سر کوه,
اين منم که به سوي تو سرازيرم
ببين مرا
اگر اين بغض امانم مي داد
زمزمه مي کردم برايت,..........
التماس را ببين
رو به رويت ايستاده ام و فرياد مي زنم اما...........
مرز فاصله نگذاشت ببيني صدايي از من
آرام مي گويم, آرام فرياد مي زنم.
آه.................
فاصله را ورق خواهم زد.
زمزمه مي کنم, ببين مرا, رو به رويم ايستاده اي
شگفت نمي بيني مرا,
بغض گلويم را رها کرد
حال گریه اماني براي سخن گفتن با تو را نمي داد
سخن گفتي:
از چه پريشاني
بگو , بگو , مي شنوم تو را
گفتم:دريا شو ,..............
شنا خواهم کرد در وجودت ,
خورشيد شدي و من پريدم در آسمانت

و من ..... آرام شدم.

عشق برای تو

عشق من , نگو...
نگو از اشکهایت.....
نگو از چشمان بارانی ات....
نیامده ام که تو را بارانی ببینم....
ای کاش چشمانت را بارانی نمی دیدم....
من عاشق چشمانت هستم....
پـس ای بــــــــــــــــــــــــاران...
نبار....
نبار تا چشمانی را ببینم که دوستش دارم.....
چشمانم از باران پر شده....
ای کاش این باران نمی بارید ....
ای کاش....
ای کاش می دانستی که عاشق چشمانت هستم....
ای کاش صدای گریه هایم را می شنیدی ....
ای کاش می دانستی گریه هایم  از دیدن اشکهای توست ...
ای بــــــــــــــــــــــــاران,
ای باران  اولین باریست که  دوست دارم  نباری....
لعنت به تو....
نفرین به تو ای باران....
نبار....نبار....
نبار و حسرت دیدن بر چشمانم مگذار.....
جاوید من
 تو از متن یک رویــا آمدی
 تا خواب های هزار رنگم تعبیر شوند
 و لبــــخنــد های رنــــــــگ باخـــتــــه ام تــازه .
تـــو حالا جانی و جان جانان در تــــو جاری شـــده
و من چه آسوده خودم را به دستهای سخاوتمندت سپـــرده ام .
حــــــــالا از دنـــیا جــــدا شده ام چرا کــه تــو را دارم
  چشمهای تو برایم دنیایی ناشناخته است .
حالا دیگر نبودی وجود ندارد
که هر چه هست
تو هستی

یلدا امد..............شب یلداتون مبارک



یلدا شب دلتنگی و تنهایی
پائيز..... ای تنها گل هميشه بهارم...
پائيز .... ای همسفر شبهای گمگشته ام
پائيز ..... ای تنها فصل نوشتن...

پائيزم...
بی تو پس از يلدا چه کنم....
بی تو دفتر شعرم پر از تنهايی...
بی تو من مسافر تنهای رفتن....
به من بگو: بی تو با پس کوچه های بارانی چه کنم...؟
پائيزم.... ای تازه تر از هميشه...

پائيزم....
ای نشسته بر پر مرغان نگاهم...
پائيزم....
بی تو من بی شب و بی شمع و بی ترانه ....
بی تو اما بيادت سبز تر از هميشه آبی تر از فردا جاری تر از دريا من ترانه خواهم گفت.....
بايد می نوشتم همه هق هق تنهائی ات را......

مرا بياد داشته باش
ای که در دل داری هوای رفتن
************

یلدا چه شبی است؟
ايرانيان قديم شادي و نشاط را از موهبت هاي خدايي و غم و اندوه و تيره دلي را از پديده هاي اهريمني مي پنداشتند. مراسم نوروز، جشن مهرگان، جشن سده، چهارشنبه سوري و شب يلدا و سنت هاي ديگر در واقع بيانگر اين حقيقت است كه ايرانيان پس از رهايي از بيدادگري و ستم به شكرانه بازيافتن آزادي، جشن برپا مي ساختند و پيروزي نيكي بر بدي و روشنايي بر تاريكي و داد بر ستم را گرامي مي داشتند.
شب يلدا نيز يكي از اين موارد است. در دوران كهن، شب مظهر تاريكي و تباهي و وحشت بوده و اغلب سعي مي كردند كه شب هنگام با افروختن آتش و افزودن نور، خانه روشن باشد. تا پليدي و تباهي در آن راه نيابد. شب يلدا طولاني ترين شب ها است. يعني تسلط تاريكي بر زمين از تسلط نور خورشيد و روشنايي مي كاهد. و چون فرداي اين شب روشنايي بر ظلمت غالب و روز طولاني مي شود، ايرانيان تولد دوباره خورشيد را كه مظهر روشنايي است جشن مي گيرند.
در ايران كهن هر يك از سي روز ماه، نامي ويژه دارد، كه نام فرشتگان است. نام دوازده ماه سال نيز در ميان آنهاست. در هر ماه روزي را كه نام روز با نام ماه يكي باشد، جشن مي گرفتند .
دي ماه، در ايران كهن، چهار جشن، وجود داشت. نخستين روز دي ماه و روزهاي هشتم، پانزدهم و بيست و سوم، سه روزي كه نام ماه و نام روز يكي بود. و در اين سي روز ماه، سه روز آن «دي» نام دارد و هر سه روز را در گذشته جشن مي گرفتند. امروز از اين چهار جشن تنها شب نخستين روز دي ماه، يا شب يلدا را جشن مي گيرند، يعني آخرين شب پاييز، نخستين شب زمستان، پايان قوس، آغاز جدي و درازترين شب سال.
يلدا از نظر معني معادل با كلمه نوئل از ريشه ناتاليس رومي به معني تولد است و نوئل از ريشه يلدا است .
واژه يلدا سرياني و به معني ولادت است . ولادت خورشيد ( مهر و ميترا ) و روميان آن را ( ناتاليس انويكتوس ) يعني روز ( تولد مهر شكست ناپذير ) نامند

آيين شب يلدا يا شب چله
صداي پاي يلدا آرام آرام به گوش مي رسد . پدربزرگها و مادر بزرگها خانه را براي استقبال از فرزندان مي آرايند و فرزندان و نوه ها نيز از آن سوي براي ديدار بزرگان خانواده بي قرارند .
برگزاري مراسم يلدا ، آييني خانوادگي است و گردهمايي ها به خويشاوندادن و دوستان نزديك محدود ميشود .
ايران كشوري با فرهنگي غني است كه مردمانش بنا به ذوق و سليقه و طبيعت منطقه اي كه در آن زيست مي كنند هر يك براي برگزاري سنت هاي كهن آداب خاص خود را دارند
آيين شب يلدا يا شب چله، خوردن آجيل مخصوص ، هندوانه، انار و شيريني و ميوه هاي گوناگون است که همه جنبه نمادي دارند و نشانه برکت، تندرستي، فراواني و شادکامي هستند.
فال حافظ و شاهنامه خواني

يكي ديگر از رسم هاي شب يلدا، «فال حافظ گرفتن» است اگر رسم ها و آيين هاي ديگر يلدا را ميراثي از فرهنگ چند هزار ساله بدانيم ولي فال حافظ گرفتن در شب يلدا در سده هاي اخير به رسم هاي شب يلدا افزوده شده است.
شاهنامه خواني و قصه گويي پدربزرگ و مادربزرگ دور كرسي براي كوچكترها نيز از آيين هاي يلدا است كه خاطرات شيريني براي بزرگسالي آنها فراهم مي آورد
شب چله (یلدا)
شب زايش خورشيد و آغاز سال نو ميترايی

دیر زمانی است كه مردمان ایرانی و بسیاری از جوامع دیگر، در آغاز فصل زمستان مراسمی را برپا می‌دارند كه در میان اقوام گوناگون، نام‌ها و انگیزه‌های متفاوتی دارد. در ایران و سرزمین‌های هم‌فرهنگ مجاور، از شب آغاز زمستان با نام «شب چله» یا «شب یلدا» نام می‌برند كه همزمان با شب انقلاب زمستانی است. به دلیل دقت گاهشماری ایرانی و انطباق كامل آن با تقویم طبیعی، همواره و در همه سال‌ها، انقلاب زمستانی برابر با شامگاه سی‌ام آذرماه و بامداد یكم دی‌ماه است. هر چند امروزه برخی به اشتباه بر این گمانند كه مراسم شب چله برای رفع نحوست بلندترین شب سال برگزار می‌شود؛ اما می‌دانیم كه در باورهای كهن ایرانی هیچ روز و شبی، نحس و بد یوم شناخته نمی‌شده است. جشن شب چله، همچون بسیاری از آیین‌های ایرانی، ریشه در رویدادی كیهانی دارد.
خورشید در حركت سالانه خود، در آخر پاییز به پایین‌ترین نقطه افق جنوب شرقی می‌رسد كه موجب كوتاه شدن طول روز و افزایش زمان تاریكی شب می‌شود. اما از آغاز زمستان یا انقلاب زمستانی، خورشید دگرباره بسوی شمال شرقی باز می‌گردد كه نتیجه آن افزایش روشنایی روز و كاهش شب است. به عبارت دیگر، در شش‌ماهه آغاز تابستان تا آغاز زمستان، در هر شبانروز خورشید اندكی پایین‌تر از محل پیشین خود در افق طلوع می‌كند تا در نهایت در آغاز زمستان به پایین‌ترین حد جنوبی خود با فاصله 5/23 درجه از شرق یا نقطه اعتدالین برسد. از این روز به بعد، مسیر جابجایی‌های طلوع خورشید معكوس شده و مجدداً بسوی بالا و نقطه انقلاب تابستانی باز می‌‌گردد. آغاز بازگردیدن خورشید بسوی شمال‌شرقی و افزایش طول روز، در اندیشه و باورهای مردم باستان به عنوان زمان زایش یا تولد دیگرباره خورشید دانسته می‌شد و آنرا گرامی و فرخنده می‌داشتند.
در گذشته، آیین‌هایی در این هنگام برگزار می‌شده است كه یكی از آنها جشنی شبانه و بیداری تا بامداد و تماشای طلوع خورشید تازه متولد شده، بوده است. جشنی كه از لازمه‌های آن، حضور كهنسالان و بزرگان خانواده، به نماد كهنسالی خورشید در پایان پاییز بوده است، و همچنین خوراكی‌های فراوان برای بیداری درازمدت كه همچون انار و هندوانه و سنجد، به رنگ سرخ خورشید باشند.
بسیاری از ادیان نیز به شب چله مفهومی دینی دادند. در آیین میترا (و بعدها با نام كیش مهر)، نخستین روز زمستان به نام «خوره روز» (خورشید روز)، روز تولد مهر و نخستین روز سال نو بشمار می‌آمده است و امروزه كاركرد خود را در تقویم میلادی كه ادامه گاهشماری میترایی است و حدود چهارصد سال پس از مبدأ میلادی به وجود آمده؛ ادامه می‌دهد. فرقه‌های گوناگون عیسوی، با تفاوت‌هایی، زادروز مسیح را در یكی از روزهای نزدیك به انقلاب زمستانی می‌دانند و همچنین جشن سال نو و كریسمس را همچون تقویم كهن سیستانی در همین هنگام برگزار می‌كنند. به روایت بیرونی، مبدأ سالشماری تقویم كهن سیستانی از آغاز زمستان بوده و جالب اینكه نام نخستین ماه سال آنان نیز «كریست» بوده است. منسوب داشتن میلاد به میلاد مسیح، به قرون متأخرتر باز می‌گردد و پیش از آن، آنگونه كه ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه نقل كرده است، منظور از میلاد، میلاد مهر یا خورشید است. نامگذاری نخستین ماه زمستان و سال نو با نام «دی» به معنای دادار/خداوند از همان باورهای میترایی سرچشمه می‌گیرد.
نخستین روز زمستان در نزد خرمدینانی كه پیرو مزدك، قهرمان بزرگ ملی ایران بوده‌اند (كه هنوز هم حامیان سرمایه‌داری لجام گسیخته اندیشه‌های عدالت‌جویانه او را سد راه منافع طبقاتی خود می‌دانند) سخت گرامی و بزرگ دانسته می‌شد و از آن با نام «خرم روز» یاد می‌كرده و آیین‌هایی ویژه داشته‌اند. این مراسم و نیز سالشماری آغاز زمستانی هنوز در میان برخی اقوام دیده می‌شود كه نمونه آن تقویم محلی پامیر و بدخشان (در شمال افغانستان و جنوب تاجیكستان) است. همچنین در تقویم كهن ارمنیان نیز از نخستین ماه سال نو با نام «ناواسارد» یاد شده است كه با واژه اوستایی «نوسرذه» به معنای «سال نو» در پیوند است.
هر چند برگزاری مراسم شب چله و میلاد خورشید در سنت دینی زرتشتیان پذیرفته نشده است؛ اما خوشبختانه اخیراً آنان نیز می‌كوشند تا این مراسم را همچون دیگر ایرانیان برگزار كنند. البته در شبه تقویم نوظهوری كه برخی زرتشتیان از آن استفاده می‌كتتد و دارای سابقه تاریخی در ایران نیست، زمان شب چله با 24 آذرماه مصادف می‌شود كه نه با تقویم طبیعی انطباق دارد و نه با گاهشماری دقیق ایرانی و نه با گفتار ابوریحان بیرونی كه از شب چله با نام «عید نود روز» یاد می‌كند. از آنرو كه فاصله شب چله با نوروز، نود روز است.
امروزه می‌توان تولد خورشید را آنگونه كه پیشینیان ما به نظاره می‌نشسته‌اند، تماشا كرد: در دوران باستان بناهایی برای سنجش رسیدن خورشید به مواضع سالانه و استخراج تقویم ساخته می‌شده كه یكی از مهمترین آنها چارتاقی نیاسر كاشان است كه فعلاً تنها بنای سالم باقی‌مانده در این زمینه در ایران است. پژوهش‌های نگارنده كه در سال 1380 منتشر شد (نظام گاهشماری در چارتاقی‌های ایران)، نشان می‌دهد كه این بنا بگونه‌ای طراحی و ساخته شده است كه می‌توان زمان رسیدن خورشید به برخی از مواضع سالانه و نیز نقطه انقلاب زمستانی و آغاز سال نو میترایی را با دقت تماشا و تشخیص داد. چارتاقی نیاسر بنایی است كه تولد خورشید بگونه‌ای ملموس و قابل تماشا در آن دیده می‌شود. این ویژگی را چارتاقی «بازه هور» در راه نیشابور به تربت حیدریه و در نزدیكی روستای رباط سفید، نیز دارا است كه البته فعلاً دیواری نوساخته و الحاقی مانع از دیدار پرتوهای خورشید می‌شود.
هر ساله مراسم دیدار طلوع و تولد خورشید در چارتاقی نیاسر، و بررسی نظریه نگارنده، با حضور دوستداران باستان‌ستاره‌شناسی ایرانی و دیگر علاقه‌مندان، در شهر نیاسر كاشان برگزار میشود
پبشینهٔ جشن
یلدا و جشن‌هایی که در این شب برگزار می‌شود، یک سنت باستانی است و پیروان میتراییسم آن را از هزاران سال پیش در ایران برگزار می‌کرده‎اند. در این باور یلدا روز تولد خورشید و بعدها تولد میترا یا مهر است .
این جشن در ماه پارسی «دی» قرار دارد که نام آفریننده در زمان پیش از زرتشتیان بوده است که بعدها او به نام آفریننده نور معروف شد.
نور، روز و روشنایی خورشید، نشانه‌هایی از آفریدگار بود در حالی که شب، تاریکی و سرما نشانه‌هایی از اهریمن. مشاهده تغییرات مداوم شب و روز مردم را به این باور رسانده بود که شب و روز یا روشنایی و تاریکی در یک جنگ همیشگی به سر می‌برند. روزهای بلندتر روزهای پیروزی روشنایی بود، در حالی که روزهای کوتاه‌تر نشانه‌ای از غلبهٔ تاریکی.
یلدا برگرفته از واژه‎ای سریانی است و مفهوم آن « میلاد» است(زیرا برخی معتقدند که مسیح در چنین شبی به دنیا آمده است ). ایرانیان باستان این شب را شب تولد الهه مهر «میترا» می‎‎پنداشتند، و به همین دلیل این شب را جشن می‎گرفتند و گرد آتش جمع می‎شدند و شادمانه رقص و پایکوبی می کردند.آن گاه خوانی الوان می گستردند و « میزد» نثار می کردند. «میزد» نذری یا ولیمه‎ای بود غیر نوشیدنی، مانند گوشت و نان و شیرینی و حلوا، و در آیین‎های ایران باستان برای هر مراسم جشن و سرور آیینی، خوانی می گستردند که بر آن افزون بر آلات و ادوات نیایش، مانند آتشدان، عطردان، بخوردان، برسم و غیره، برآورده‎ها و فرآورده‎های خوردنی فصل و خوراک‎های گوناگون، از جمله خوراک مقدس و آیینی ویژه ای که آن را « میزد» می نامیدند، بر سفره جشن می نهادند. باوری بر این مبنا نیز بین مردم رایج بود که در شب یلدا، قارون ( ثروتمند افسانه ای) ، در جامه کهنه هیزم شکنان به در خانه ها می آید و به مردم هیزم می دهد، و این هیزم ها در صبح روز بعد از شب یلدا، به شمش زر تبدیل می شود، بنابراین، باورمندان به این باور، شب یلدا را تا صبح به انتظار از راه رسیدن هیزم شکن زربخش و هدیه هیزمین خود بیدار می ماندند و مراسم جشن و سرور و شادمانی بر پا می کردند . امری که از شواهد تاریخی حکایت می کند این است که بیشتر رسوم دین مسیحیت از مهرپرستی و یا میتراییسم برگرفته شده است . مانند تولد مسیح در یک آقل که برگرفته شده از تولد میترا در غار است و همچنین شب میلاد مسیح که مصادف با یلدا می باشد , نیز از این آیین کهن آریایی گرفته شده است و همچنین درخت سرو مهر با ستاره ای بر فرازش که همکنون در دیگر کشورها به درخت کاج تبدیل شده است ( ستاره نشانه ایست که بازرگانان را راهنمایی می کند تا به میترا در غار برسند - درخت کاج از این روی در کشورهای اروپایی مرسوم شد که محیط طبیعی آنها برای رویش کاج بهتر بود ) .
جشن یلدا و عادات مرسوم در آن
جشن یلدا در ایران امروز نیز با گرد هم آمدن و شب‎نشینی اعضای خانواده و اقوام در کنار یکدیگر برگزار می‎شود. متل گویی که نوعی شعرخوانی و داستان خوانی است در قدیم اجرا می شده است به این صورت که خانواده ها در این شب گرد می آمدند و پیرتر ها برای همه قصه تعریف می کردند . آیین شب یلدا یا شب چله، خوردن آجیل مخصوص، هندوانه، انار و شیرینی و میوه‌های گوناگون است که همه جنبهٔ نمادی دارند و نشانهٔ برکت، تندرستی، فراوانی و شادکامی هستند , این میوه ها که اکثرا" کثیر الدانه هستند , نوعی جادوی سرایتی محسوب می شوند که انسان ها با توسل به برکت خیزی و پر دانه بودن آنها , خودشان را نیز مانند آنها برکت خیز می کنند و نیروی باروی را در خویش افزایش می دهند . در این شب هم مثل جشن تیرگان، فال گرفتن از کتاب حافظ مرسوم است. حاضران با انتخاب و شکستن گردو از روی پوکی و یا پُری آن، آینده‌گویی می‌کنند

ای یار من

می شود آیا که اوج آرزوهایم شوی

یا کلید سبز فردای معمایم شوی
با کمند مهر بالاتر روی تا قصر ماه
قهرمان قصه و شعر و غزلهایم شوی
چشمهایم خیره خاکستر صد آرزوست
تا بیایی و غم امروز و فردایم شوی
من به سوگند و سکوت آخرین دل بستم
می شود تا محرم شبهای رویایم شوی
تا تماشایم کنی صد بار جان خواهم سپرد
آرزومندم شبی محو تماشایم شوی
 

 

خوشا روزی به امیدت نشستن

به چشمانت دخیل عشق بستن
خوشا در زیر باران گریه کردن
و تنها با خدا در هم شکستن
خوشا در آزویت جان سپردن
خوشا از دوریت ارام مردن
خوشا با یاد عشق نازنینت
جهان را با غمش از یاد بردن
خوشا چشمان نازت را ربودن
خوشا هر روز در یاد تو بودن
خوشا دل را به عشقت تکیه دادن
تمام عمر عشقت را ستودن

 

من اومدم

اومدم تا بگم
بگم بدون تو چقدر تنهام
بگم بازم هواي رفتن کردي و آسمون رو بغض گرفت
بگم که کوله بارت رو که بستي تا بري
آسمون بازم بغض کرد اما اونو نشکست
چون موندنت رو باور داشت
چون نمي خواست مثل من رفتنت رو باور کنه
همين که گفتي خداحافظ
آسمون لرزيد
داد زد و اشک ريخت
انقدر اشک ريخت که زمين به التماس در اومد
مثل من که واسه موندن تو انقدر اشک ريختم که احساسم
به التماس در اومد نرو
برگرد
هنوزم دير نشده
من فراموشت نکردم
و
فراموشت هم نمي کنم
من دوست داشتم
و
دوست هم دارم
من هميشه منتظر بازگشت تو ميمونم عزيزم
اگه حتي يک ذره دلت وام تنگ شد بيا
آغوش من پذيزاي گرماي وجود توست
هيچ وقت فراموشت نميکنم
********************************
به حباب نگران لب يك رود قسم و به كوتاهي آن لحظه شادي كه گذشت  غصه هم خواهد رفت آن چناني  كه فقط خاطره اي خواهند ماند .
لحظه ها عريانند  به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
 
تو به آيينه نه آيينه به تو خيره شدست  تو اگر لبخند زني
آن هم به تو لبخند مي زند
و اگر بغض كني ........ واي از آيينه دنيا  كه چه ها خواهد كرد
 
(لحظه ها را با زيستن شاد و شور انگيز مبارك كن كه لحظه هاي آتي در انتظار رسيدن تو باشد ) 
*****************

بهار غریب"

من به درماندگی صخره و سنگ
                            من به آوارگی ابر و نسیم
من به سرگشتگی آهوی دشت
                            من به تنهایی خود می مانم
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
                                            گیسوان تو به یادم می آید
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
                                            شعر چشمان تو را می خوانم
چشم تو چشمه شوق     
                            چشم تو  ، ژرف ترین راز وجود
برگ بید است که با زمزمه جاری باد
                                    تن به وارستن عمر ابدی می سپرد
تو تماشا کن
                    که بهاری دیگر
                                            پاورچین پاورچین
از دل تاریکی میگذرد
                    و تو در خوابی
                                            و پرستو ها خوابند
                                                            و تو می اندیشی
به بهاری دیگر
و به یاری دیگر
نه بهاری
            و نه یاری دیگر
                                    - حیف
اما من و تو
            دور از هم می پوسیم
غمم از وحشت پوسیدن نیست
                    غمم از زیستن بی تو در این لحظه پر دلهره است
دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست
                                            از سر این بام
                                                            این صحرا
این دریا
            پر خواهم زد
                                    خواهم مرد
غم تو این غم شیرین را
                            با خود خواهم برد

خداحافظ...

 

خداحافظ براي تو چه آسان بود
ولي قلب من از اين واژه لرزان بود
خداحافظ براي تو رهايي داشت
براي من غم تلخ جدايي داشت
براي من غم تلخ جدايي داشت
خدا حافظ طلوع من غروب من
خداحافظ تو اي محبوب خوب من
خدا حافظ طلوع من غروب من
خداحافظ تو اي محبوب خوب من
سلام تو
طلوع پاک شبنم بود
غروبت ظلمت تاريکي غم بود
سلام تو
شروع آشنايي ها
نويد مهرباني ها
زمان همزباني ها
دريغ از قطره هاي اشک سوزانم که از ديدار تو بر رخ چکيده
خزان زندگي آمد
دل افسرده بعد از تو
بهاري نو نديده
خداحافظ
خداحافظ
خداحافظ...

برای کسی که مثل خون تو رگهامه

منتظر نباش
كه شبي بشنوي
از اين دلبستگي هاي ساده ، دل بريده ام !
كه عزيز باراني ام را
در جاده اي جا گذاشتم يا در آسمان ،
به ستاره ي ديگري سلام كردم
توقعي از تو ندارم اگر دوست نداري
درهمان دامنه ي دور دريا بمان هر جور تو راحتي ...
باران زده من
همين سو سوي تو از آن سوي پرده ي دوري
براي روشن كردن اتاق تنهاييم كافيست
من كه اين جا كاري نمي كنم فقط
گهگاهگان دوست داشتنت را در دفترم حك مي كنم ...
همين اين كار هم كه نور نمي خواهد
مي دانم كه به حرفهايم مي خندي
حالا هنوز هم وقتي به تو فكر مي كنم
باران مي بارد....