اگر بتوانم

اگر بتوانم
 
ماه وستارگان را
 
روي برگهاي سوزني كاج بدوزم
 
                اگر عاشق تر از
 
همه شمع هاي جهان بسوزم
اگر از قطره هاي نجيب خونم
صدها رود خانه خروشان بسازم
اگر زيباتر باشم از
هر چه بود ونبود
اما تو مرا
دوست نداشته باشي
چه سود؟
 

 لحظه آخر

 
گفتنه  لحظه آخر واسه من هنوز  سوال
 دیدن دوباره  تو  فقط  تو خواب و  خیال
 این  صدای آخر تو  توی قلب  می مونه هیچ کی مثل تو بلد  نیست دلم رو  بسوزونه بدون با رفتن تو روز و شب واسم   سیاه میدونم بر  نمی گردی ولی باز چشمام  به راه جای پات  به روی قلبم هنوزم تازگی داره نه باورم می شه میگن که منو  دوستم  ندارن  قل میدم  وقتی که نیستی  عکس تو بغل  نگیرم قل میدم روزی هزار بار واسه عشقت  نمیرم قل میدم  وقتی که نیستی پای عشقت نسوزم قل میدم در انتظارت چشمامو به  در  ندوزم حالا دیگه گل خشکت  وسم تنها  یادگاره منتظر به راهت می مونم تا تو برگردی دوباره
باورم کن باورم کن که  بدون تو میمیرم بی تو تنها خوب میدونی که  تو غصه هام اسیرم به زیر  خاکمو   هنوز نرفتی از  خیاله من غصه نخور, سیاه نپوش , گریه  نکن  برای من دیگه فقط آرزومه  بارون بباره رو تنم دوباره لحظه ها سپار منو به باد رفتنم , بارون می باره و تو رو دوباره پیشم  می بینم اشک تو چشام حلقه می شن دوباره  تنها می شینم قل بده وقتی تنها می شم بازم بیای کنار من شبهای جمعه که میگن  بیای سر  مزار من 
توی لحظه های بی کسی قشنگی قسمت ما حالا به هم نمیرسیم پاییز غریب و بی رنگ آن همه برگ  مگه  کم بود گل مرا چرا چیدی گل  من , دنیای من, دنیای من
 
 

دوستم داشته باش

دوستم داشته باش
بادها دلتنگند
دستها بیهوده
چشمها بیرنگند
دوستم داشته باش
شهرها میلرزند
برگها میسوزند
یادها میگندند
بازشو تا پرواز
سبزباش از آواز
آشتی کن با رنگ
عشق بازی با ساز
دوستم داشته باش
سیبها خشکیده
یاسها پوسیده
شیرهم ترسیده
دوستم داشته باش
عطرها در راهند
دوستت دارم ها آه چه کوتاهند
دوستت خواهم داشت
بیشتر از باران
گرمتر از لبخند
داغ چون تابستان
دوستت خواهم داشت
شادتر خواهم شد
ناب تر
روشنتر
بارور خواهم شد
دوستم داشته باش
برگ را باور کن
آفتابی تر شو
باغ را از بر کن
دوستم داشته باش
عطرها در راهند
دوستت دارمها آه چه کوتاههند

تقدیم به دلهای که ...

باورم نمیشه ...
لحظه تلخ جدایی
تکرار شکست
اندوه خاطرات گذشته
دوباره ...
من و غم تنها
اسیر لحظه های بی تو
گذشت لحظه های بیهوده
چه سخته ...
دلی نیمه ترک خورده
لحظه شکستنش
من و تو همدردیم
هر دو زخمی
خسته
گرفتار طوفان رهگزران
می نگرند چه ساده
می پندارند فراموش کردن اسوده
ایستاده اند خنجر به لب
می زنند
می زنند
به این روح خسته
توان دارم
حتی آهی
فریادی
از دریای چشمانم
می توان دید ...
هر انچه که نمی توانم گویم
هر انچه که در سکوتم نهفته
میتوان دید که ....

زير باران

در كوچه پس كوچه هاي غم دوره گردي غريبم
در شهر خود نيز حتي انگار مردي غريبم
 
حالا كه يخ زد دل من چون فاخته زير باران
ديگر محال است پرواز حالا كه زردي غريبم
 
در جشن مردابي من پاييز و غم پاي كوبان
من مردي از نسل اهم همزاد دردي غريبم
 
با چشم هاي سراسر لبريز لبخند و گندم
در زير باران پاييز، افسوس كردي غريبم

تقديم به كساني كه قلب كوچكشان هميشه درياي ست

نميدانست که پايان راهش کجاست
نميدانست که آغاز راهش کجا بود
نميدانست که اکنون کجاست
فقط ميدانست که تنهاست
تنهاي تنها
نميدانست که زندگي بي رحم است
نميدانست که روز هم  تاريک است
نميدانست که خوشي  هم پر گريه است
فقط ميدانست
زندگي فقط زنده بودن نيست
نميدانست که دنيايش در يک کلمه خلاصه شده
نميدانست که زندگي برايش بي ارزش شده
نميدانست که زندگيش پوچ شده
فقط ميدانست که گذر عمر يعني همين
نميدانست......
چرا او ميدانست
اما خود را فريب مي داد.
تا شايد در شب تار ستاره را بهتر ببيند
.

قطره قطره

قطره قطره اشک هایی که از آسمان ابری چشمانم می بارد و بر سرزمین سرد و خشک گونه هایم می نشیند حکایت از جان دادن عشقت در لا به لای گل های پژمرده احساس دارد.
و من دیگر اشک هایم را پاک نخواهم کرد بگذار ببارند شاید صدای باریدنشان خواب را از چشمان فرشتگان عشق برباید.
بگذار ببارند تا شاید تر بودن گونه هایم قلب سنگ شده ات را بلرزاند.
بگذار قطره قطره اشک هایم ببارند تا تو ببینی انعکاس تصویر قلبم را در زلالی شان تا احساس کنی حسم را در شفافیتشان
و بگذار ببارند لرزان و لغزان تاتو درک کنی لرزش دلم را هنگامی که دیگر باران عشقت را بر گل های تشنه قلبم نباراندی.

شب شیشه ای قلب من

یک شب خوب تو آسمون یک ستاره چشمک زنون خندید و گفت : کنارتم تا آخرش تا پای جون .... ستاره ی قشنگی بود آروم و ناز و مهربون .... ستاره شد عشق من و منم شدم عاشق اون .... اما زیاد طول نکشید عشق من و ستاره جون !!! ماهه اومد ستاره رو دزدید و برد نا مهربون .... ستاره رفت با رفتنش منم شدم بی همزبون ...!!! حالا شبا به یاد اون چشم می دوزم به آسمون
 
 
بهانه گیر
 این روزها دلم بهانه گیرشده مدام بهانه ی تورامی گرد این بهانه گیری هامرابه یاد بچگی ام می اندازدكه به دنبال  مادر گریه میكردم تامراباخودببرد امااومهربان بود ومرابه سینه می فشارد وبرموهایم بوسه می زد!ولی تو....توبااخم تلخ وصدای خشنت اشك رابرگونه هایم می خشكانی ودستت رابروی لبانم میگذاری ومیگویی هیسسس!!! من حتی ازترس نمی توانم باتودرد دل كنم نكنداین روزهابه جای قلب درسینه ات سنگ می تپد؟هییییی نكنداین روزها قراراست كسی جای مرابگیرد؟
 
 

ابي غزل

چرا دگر دل مرا زغم جدا نمي كني
 
ز نور دل دگر دري به سينه وا نمي كني
 
ز خاطرات بودنم دگر گذر نمي كني
 
ز پشت خاوره مرا چرا صدا نمي كني
 
سكوت سرد يك سكون نشسته روي باورم
 
تلاطمي به قلب من چرا به پا نمي كني
 
ميان اين همه نفس هجوم ابي غزل
 
زعمق سبز پنجره مرا صدا نمي كني
 
اسير واژه ها منم اسير هرم اين قفس
 
در اسمان كوي خود مرا رها نمي كني
 
در انتهاي زندگي چو سايه ام غليظ و سرد
 
به نقش مرده ام كنون به تن وفا نمي كني
 

ميان يك مه كمرنگ ساحلي

غروب قلب غريبم ميان غم گم شد
فضاي پنجره ام بغض بي تكلم شد
 
غروب بود و تو رفتي و زورقت ارام
ميان يك مه كم رنگ ساحلي گم شد
 
غزل نخوانده تكان داده دستي و رفتي
شبيه چشم تو دريا پر از تلاطم شد
 
زگريه گريه من بغض اسمان وا شد
عطش گرفته زمين خوشه خوشه گندم شد
 
چه زود عاشقيت را به بادها دادي
چه زود چيني قلب تو دست چندم شد
 
دوباره عاشقيم بر سر زبان افتاد
و كوچه گردترين داستان مردم شد
 
خبر رسيد كه مي ايي از افق، فردا
تمام ساحل و دريا پر از تبسم شد
 

طعم عاشقي

قدري بمان كه بي تو چه دلگير ميشوم
دارم ميان حادثه ها پير مي شوم
 
در بي حضور چشم تو اي طعم عاشقي
از لحظه هاي زندگيم سير ميشوم
 
انگشت اتهام به سويم نشانه رفت
تنها به جرم عشق تو تحقير ميشوم
 
سرداب هاي وحشت و سلول هاي درد
بي تو اسير پنجه زنجير مي شوم
 
چون عكس يادگاري ياران زمان عمر
در زير پاي كوچه زمينگير ميشوم
 
گنجشك مينياتوري رنگيم ولي
گلخانه كوب خانه تقدير ميشوم
 
چون نور در ميانه منشور زندگي
در هفت رنگ دلهره تكثير ميشوم
 
ساحل سكوت بندر و من هم به چشم شهر
ولگرد مرد هر شبه تفسير مي شوم
 
حالا براي دفعه اخر مرا ببوس
دارم ميان حادثه ها پير ميشوم

 

تخته سياه زندگي

آن گاه كه به حكم عقلانيت .
 دو نيمكره ي كوچك .
دريايي از احساس را محدود مي كند .
 چيزي نمي توان گفت .
افسوس كه در امپراطوري عظيم انسان .
 قدرت در دست اقليت است !!!


 
از عشق بياموز آزادي را .
كه چگونه پايبند هيچ چيز نيست .
 وبا نگاه آرامش بخشش .
 نان اميد را ميان تو و ديگران . تقسيم مي كند.  
 
   پانصد و هفتاد و چهارمين بلاي آسماني نيز به خير از سرم گذشت !
كي مي خواهي باور كني كه اين عشق خدايي است ؟!!!  
   بر تخته سياه زندگي احتمالات و فرضيات را چه خوب به من آموختي
 گفتي : احتمال اين كه عاشقت بمانم كم است پس فرض كن كه ......
 رابطه اي در كار نبوده است !!!  
 
    براي زندگي كردن .....
. بسيار كم فرصت داريم
اما براي روزي كه خواهيم رفت از اين جا تا ابديت .
قدر ثانيه هاي اندك زندگي ات را بدان
شايد آن دنيا آن گونه كه فكر مي كني نباشد !!!

سـهم مـن از تمــام ايــن قصـه...

سـهم مـن از تمــام ايــن قصـه...يك بغل بـي كسي و تنهايي است
نقش من حال و روز مجنوني است...نقش تو يك نگاه ليلايي است
باز هم بعد گريه هاي دلم...خيره در چشم آينه گشتم
راستي چهره پر از اندوه...گاهي اوقات هم تماشايي است!
گاه با خاطرات سرگرمم...گاهي اوقات نيز با تقويم
آه! امروز مثل ديروز است....در دلم انتظار فردايي است
آسمان مثل من تو غمگيني....پس بگو از چه رو نمي باري؟
نكند باورت چنين باشد: چاره عاشقي شكيبايي است
دل من سر به سينه ام بگذار....بي صدا گريه كن براي خودت
شعله اي در وجود من انداز....قصه عشق ما اهورايي است
مدت اندكي است در اين باغ....غنچه جان من شكفته شده است
به كنارم بيا، ببين به نسيم...ساده پر پر شدن، چه رويايي است!
يك فرشته از آسمان آمد...آخرين صفحه را ورق زد ورفت
به گمانم كه مردن عاشق....آخر قصه، حس زيبايي
است....

(((((((چند سطري از حرفهاي دلم)))))))

كاش مي شد نغمه ياران شنيد
كاش مي شد شور و مستي را چشيد
كاش مي شد بانگاهش تر شويم
كاش مي شد ناز او را هي كشيد
كاش مي شد عشوه معشوق ديد
كاش مي شد رنج عشقش را كشيد
كاش مي شد همچو باران در كوير
با دل و جانش تمنا را كشيد
كاش مي شد با لبانش يار بود
كاش مي شد نوش دارو را چشيد
كاش مي شد همراه حرف دلش
كاش مي شد با دل او زار گريست
كاش مي شد غرق خواهش مي شديم
كاش مي شد هق هق عاشق نشيد
كاش مي شد با صدايش مست شد
كاش مي شد با حضورش سبز شد
كاش مي شد در دلش غوغا بريخت
كاش مي شد با لب حسرت گريست
كاش مي شد همچون سياوش بود زار
كاش مي شد نغمه هايش را شنيد

زندگی و عشق

آنگاه که زندگی همچون ترانه ای جاری می گردد شاد بودن آسان است اما ارزش انسان زمانی آشکار می گردد که در شرایط آشفته نیز لبخند به لب دارد.

 
 
ويليام شکسپير ميگه: هميشه به کسي فکر کن که تو را دوست داشته باشد نه به آن کسي که تو او را دوست داشته باشي.
 
 
سرزنش کردن، تمهید کوچک مناسبی است که می توانی هر وقت نمی خواهی مسئولیت چیزی را در زندگی بپذیری، از آن استفاده کنی.(وین دایر)
 
 
بعضی از بزرگترین هدایای خداوند، دعاهای بی جواب است.
 
 
زندگی هدیه خداست به تو. طرز زندگی کردن تو، هدیه ی توست به خدا.
 
 
هر قدر کسی بیشتر خود را ابزار کار خدا قرار دهد خدا برای کار کردن با آن ابزار آماده تر است. اگر قلم بر خلاف جهت دست حرکت کند، کم تر می توان نوشت.
 
 
می توانی هر هفته به عبادتگاهی باشکوه بروی و به تمام گفته های کتاب مقدس عمل کنی و اسم خود را انسان کامل بگذاری، اما اگر در دلت عبادتگاه نداشته باشی، نخواهی توانست دلت را در عبادتگاه بیابی.
 
 
بکوش تا زیبایی در نگاه تو باشد نه در آنچه که مینگری آينده متعلق به کساني است که زيبايي روياهاي خويش را باور دارند من به خورشید اعتقاد دارم حتی اگر ندرخشد من به عشق اعتقاد دارم حتی اگر تنها باشم من به خدا معتقدم حتی اگر ساکت باشد.
 
 
شکوفايي يک فرآيند دو مرحله اي است. اول شناختن راه و دوم پيمودن آن.
موانع زندگي بايد به عنوان پلکاني سنگي براي رشد معنوي در نظر گرفته شوند.
 
 
گاهي اوقات مهم است که فقط توقف کنيم و شکرگذار نعمتهايي باشيم که هم اکنون داريم.
 
سعي نكن زندگي را درك كني. آن را زندگي كن! سعي نكن عشق را درك كني. به درون عشق قدم بگذار. آنگاه در خواهي يافت... و آن دريافت از تجربه كردن تو نشات خواهد گرفت. آن شناخت هرگز اين راز را از ميان برنخواهد داشت، اينكه هر چه بيشتر بداني، بيشتر در مي يابي كه چيزهاي بسياري براي شناختن باقي است.(اشو )
 
 
وقتي از عشق الهي پر مي شويم. خدا همواره در کنار ما قرار مي گيرد و ما را در زندگي روزانه مان ياري مي کند.
هيچ مرده اي حسرت لحظه هاي زنده را نمي خورد بلکه زنده ها حسرت لحظه هاي مرده را مي خورند.
 
اما چگونه خدا را خواهید شناخت، در حالی که خود را نمی شناسید؟

تقديم به كساني كه قلب كوچكشان دريايي ست

 
گاهی اوقات به اين نتيجه می رسم که هيچ چيز مال من نيست.

من , يک جزء از هيچ بزرگ دنيايی هستم که بدون هيچ دليلی ,
و بدون هيچ اراده ای به اينجا تبعيد شده ام .
من همينطور سرگردان به همهمه های مبهم اطراف خویش گوش سپرده ام
 محيط من را , هاله ای سياه و غليظ از دروغ پوشانده است...
و بر فراز سرم , آسمانی به وسعتی که نمی دانم به وسعت ندانسته هايم
و به رنگ آبی , که پس زمينه دست نيافتنی آن است
مثل انتهای خواسته های بی انتهای من اطرافم را آدم ها گرفته اند
 که هر کدامشان , مثل من , بدون اينکه بدانند برای چه ,
بر سنگفرشی از باقيمانده مردگانشان , قدم می زنند
 و گاهی هم , برای اينکه چيزی گفته باشند زير لب
زمزمه می کنند : چه هوای خوبی!!!!
 

پاک تر از باران

امشب آسمان بارانیست و باران زیباست
باران را دوست دارم و تصور میکنم باران نیز مرا دوست می دارد.
باران! این دوست داشتن را دوست می دارم زیرا که پیوندیست بین من و تو پیوندی به وسعت آبی
آسمان و سپیدی ابرها. این را می نویسم تا به تو بپیوندم چونن پیوند تو نا گسستنی ترین پیوندها
-ست.
باران! تو ای فراتر از همه ی وجود و ای پاک ترین مقدسات آسمانی امشب بر من ببار می خواهم
امشب از تمام شبهای عمرم پاک تر بشوم.... بر من ببار می خواهم امشب آخرین شب دلتنگیم
باشد.
بر من ببارکه شاید از پاکی و روشنایی تو گل وجودم دوباره جان گیرد.گلی که دست پشیمانیم
گلبرگهایش را پرپر کرده است. دلم امشب تاریک است شمع وجودش را سردی نفسهای مسافر
طرد شده خاموش کرده . امشب جرعه ای عشق می خواهم برای روشنای اش.
باران! ای بهترین بهانه برای اشکهای شبانه ی من ای طلوع دوباره عشق بر من ببار و مگذار غبار
غم همچنان بر تن خسته ام بماند
 
فقط با تو
                            بگذار با چشمان تو ببینم.........
                بگذار در نگاه تو ذوب شوم.............
بگذار در زیر باران شانه به شانه ات قدم زنم و تو برایم از آرزوهایت ترانه بسرائی.......
بگذار به قداست عشقمان کوچک شوم وقتی با تو به پرواز شاپرکهای کنار برکه میخندیم.......
بگدار شبها رو به ستاره ها خاطرات شیرینمان را شماره کنم......
بگذار همیشه در ذهنم مثل نگاه اول مهربان و پاک باشی.......
بگذار نگاه مان نه به هوس که به عشق .....آنهم عشقی آسمانی در هم گره بخورد......
  بگذار دلم برای تو باشد........
         بگذار دلت.......حالم را بپرسد.......
                     بگذار قلبم برای تو بتپد...........
بگذار آرزوهایم با تو باشد......برای تو......به خاطر تو...........
بگذار خیال کنم دوستم داری و از این خیال شبها با سپیدی روز با ستاره ها باشم........

روز پدر را به تمام پدران تبریک میگویم

He didn't tell me how to live; he lived, and let me watch him do it.
~Clarence Budington Kelland
 
او هیچوقت به من نگفت چه جوری زندگی کنم..بلکه زندگی کرد و اجازه داد که با نظاره کردن او . زندگی کردن را از او بیاموزم

A father is always making his baby into a little woman. And when she is a woman he turns her back again.
 ~Enid Bagnold
یه پدر همیشه دختر کوچولوش رو خانم صدا میکنه ولی وقتی همون دختر کوچولو بزرگ میشه و یه خانوم میشه .. پدر دوست داره اونو  به دختر کوچولو بدونه
 
       
It is not flesh and blood but the heart which makes us fathers and sons.
~Johann Schiller
این گوشت و خون نیست که رابطه پدر و فرزندی رو ایجاد میکنه بلکه قلب هاست
 
 

Old as she was, she still missed her daddy sometimes.
~Gloria Naylor
هر چقدر هم یه دختر سنش بالا بره ولی  هنوز هم گاهی اوقات  دلش شدیدا واسه پدرش تنگ میشه
 

Making the decision to have a child is momentous. It is to decide forever to have your heart go walking around outside your body.
~Elizabeth Stone
تصمیم گرفتن برای  صاحب فرزند شدن بسیار مهم و خطیر هست ..زیرا تو در واقع تصمیم میگیری که قلبت بیرون از بدنت این ور و اون ور بره
 


I don't care how poor a man is; if he has family, he's rich.
~M*A*S*H, Colonel Potter
برای من مهم نیست که یک مرد آیا فقیر هست یا نه ..چون وقتی او خانواده ای داشته باشد یعنی    ثروتمتد هست

"The greatest gift I ever had Came from God, and I call him Dad! "
~Anonymous
بزرگترین هدیه خداوندی را من از پروردگار دریافت کرده ام ..من این هدیه را پــــــــدر می نامم
 
 
 

"We never know the love of our parents for us till we have become parents.
~ Henry Ward Beecher
ما هیچ زمانی عشق پدر و مادر نسبت به خودمان را درک نخواهیم کرد تا وقتی که خودمان هم بچه دار بشیم
 
 

There are fathers who do not love their children; there is no grandfather who does not adore his grandson. "
-~ Victor Hugo
وجود دارن پدر هایی که فرزندان خودشون رو دوست ندارن ..ولی هیچ پدر بزرگی رو پیدا
نمیکنی که نوه اش رو از صمیم قلب دوست نداشته باشه
 

"When a father gives to his son, both laugh; when a son gives to his father, both cry. "
~Jewish Proverb
وقتی که پدری خرج فرزندش رو میده و به او چیزی میده ..هر دوطرف شاد و راضی هستند ..ولی ناراحتی زمانی هست که یک پدر محتاج فرزندش بشه ..که هم پدر و هم فرزند  هر دو متاثر و گریانند
 
 

It is admirable for a man to teach his son fishing, but there is a special place in heaven for the father who teaches his daughter shopping."
~John Sinor
بسیا ر پسندیده و قابل تحسین هست که یه پدر به پسرش ماهیگیری (کار کردن و پول در آوردن :مترجم)رو بیاموزه ..ولی یه جای مخصوص توی بهشت رو پدری داره که به دخترش خرید کردن رو یاد بده

Children learn to smile from their parents."
-- Shinichi Suzuki
بچه ها شاد بودن و لبخند زدن رو از والدین خود فرا میگیرند

To be a successful father...there's one absolute rule: when you have a kid, don't look at it for the first two years.

~ Ernest Hemingway
اگه میخوای یه پدر موفق باشی ..یه قانون قطعی وجود داره و اونم اینه که وقتی بچه دار شدی  تا دو سالگی بهش نیگاه نکنی ..(تا دردسراش تموم شه)

It doesn't matter who my father was; it matters who I remember he was.
~ Anne Sexton
مهم این نیست که پدر من چه جور آدمی بوده ..مهم اینه که من چه جوری اونو به خاطر بیارم و ازش یاد کنم ..

The most important thing a father can do for his children is to love their mother.

~ Henry Ward Beecher
 
مهمترین کاری که یه پدر میتونه برای بچه هاش انجام بده اینه که مادر اون هارو از صمیم قلب دوست داشته باشه

برای برکت و جنون

باز شب شد
               و دلم سوسو کرد
               زیر محراب نگاه یک زن پر شهوت
 
او نمی خواست که من در تنه اش جان گیرم
برخیزم
         سنگ به سنگ
     رنگ به رنگ
                مثل چناری زیبا قد گیرم
پیچک فکرمن
روی برجستگی اندام قشنگش
پیچید
 
بوسه باران شده تصویر
       فقط
       مرگ یک روزنه ی پر احساس معلوم است
 
ثانیه رو به عروج می رقصد
           و کسی که
           عشق اغازش بود
  اکنون
  زیر  شهوتی شدید
                می لرزد
 
دست در دست زنی پر لکاته  
شعر افسوس به میزان نجابت خورده
و نگاه یک مرد
              افسرده
 
همه از روشنی درون خود ملموسند
و چه معصومانه فکر به آزادی دارند
چه خیالان خشی
چه خشان بی خوشی
 
ذهن من در گرماست
و دو دستم خالی
تنه ام بین درختان زمین گیر کرده
وا رهید این جسد خالی را

 

با عشق زندگی کن

يكي بود يكي نبود مردي بود كه زندگي اش را با عشق
و محبت پشت سر گذاشته بود .وقتي مرد همه مي گفتند
 به بهشت رفته است .آدم مهرباني مثل
او حتما به بهشت مي رفت.
در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ي كيفيت فرا گير نرسيده بود.
استقبال از او با تشريفات مناسب انجام نشد.دختري كه
 بايد او را راه مي داد نگاه سريعي به ليست انداخت
و وقتي نام او را نيافت او را به دوزخ فرستاد.
در دوزخ هيچ كس از آدم دعوت نامه يا كارت شناسايي
 نمي خواهد هر كس به آنجا برسد مي تواند وارد شود .
مرد وارد شد و آنجا ماند.
چند روز بعد ابليس با خشم به دروازه بهشت رفت و
يقه ي پطرس قديس را گرفت:
اين كار شما تروريسم خالص است!
پطرس كه نمي دانست ماجرا از چه قرار است پرسيد ،
چه شده؟ابليس كه از خشم قرمز شده بود گفت:
آن مرد را به دوزخ فرستاده ايد و آمده
و كار و زندگي ما را به هم زده.
از وقتي كه رسيده نشسته
و به حرفهاي ديگران گوش مي دهد...
در چشم هايشان نگاه مي كند...
به درد و دلشان مي رسد.
حالا همه دارند در دوزخ با هم گفت و گو مي كنند...
هم را در آغوش مي كشند و مي بوسند.
دوزخ جاي اين كارها نيست!! لطفا اين مرد را پس بگيريد!!
وقتي رامش قصه اش را تمام كرد با مهرباني به من نگريست
 و گفت:
 
((با چنان عشقي زندگي كن كه حتي اگر بنا به تصادف
 به دوزخ افتادي...
خود شيطان تو را به بهشت باز گرداند))

ای عشق

ناباورانه عشق مرا جار میزند
 
چشمی که فال اشک در انظار می زند
 
گاهی سکوت در شب یلدای خانه ام
 
چنگی به قلب خسته یک تار می زند
 
در بی فروغ چشم تو چشمان خسته ام
 
چون ابر سر به گریه بسیار می زند
 
چندی است بی تو عاشق ولگرد خسته ات
 
در کوچه های خلوت غم زار میزند
 
دیوانه وار عاشق اواره ات هنوز
 
سر بر سکوت سنگی دیوار میزند
 
چندی نمانده است ببینی که شاعری
 
خود را گه در فراق تو بر دار
میزند

ثروت بي كران الهي تقديم به وجود سبزتان

 
  
صدها هزار نفرین بر آن نگاه اول
آغاز دل سپردن  اول نگاه من بود
سر گشته و پریشان در جستجوی کویش
این خرقه گدایی تنها گواه من بود
هر کس شراب نوشید مستوجب فنا شد
دستان پر ز مهرش هم تکیه گاه من بود
فرهاد همچو مجنون راه وصال گم کرد
راهی که رفته بودند آن راه راه من بود
تاریک وتار چون شب پس کو چه های امید
فانوس دیدگانش نور پگاه من بود
زنجیر کرده بودند رندان با وفا را
مژگان بی مثالش تنها پناه من بود
روزی که گردن عشق بر دار کرده بودند
تنها صدای آنجا فریاد آه من بود
در دادگاه عشقش محکوم حکم مرگم
شایدکه بی گناهی تنها گناه من بود