منتظر نباش
كه شبي بشنوي
از اين دلبستگي هاي ساده ، دل بريده ام !
كه عزيز باراني ام را
در جاده اي جا گذاشتم يا در آسمان ،
به ستاره ي ديگري سلام كردم
توقعي از تو ندارم اگر دوست نداري
درهمان دامنه ي دور دريا بمان هر جور تو راحتي ...
باران زده من
همين سو سوي تو از آن سوي پرده ي دوري
براي روشن كردن اتاق تنهاييم كافيست
من كه اين جا كاري نمي كنم فقط
گهگاهگان دوست داشتنت را در دفترم حك مي كنم ...
همين اين كار هم كه نور نمي خواهد
مي دانم كه به حرفهايم مي خندي
حالا هنوز هم وقتي به تو فكر مي كنم
باران مي بارد....