غم
نمي دانم
نمي دانم..چه بود
نمي دانم..فرشته بود
نمي دانم..عشق بود
نمي دانم..چه بود
مي خواهم در اوج فرياد بزنم و بگوييم .
اين حق من نبود...
اين آشفتگي آخه مال من نبود.
آرزويم چيزه دگر بود..
اما افسوس طالعم.نحس بود
و او شد يك خاطره..
گناه من چه بود که این گونه غمهایم را باید در چشمان حبس می کردم
وفریادم فقط سکوت غمم بود!
+ نوشته شده در دوشنبه دوم بهمن ۱۳۸۵ ساعت 14:46 توسط مهدی
|