پذیرفتم فاصله ها را!
پندهای عقل دور اندیش را
من پذیرفتم که عشق افسانه است
من پذیرفتم شکست خویش را
این دل درد آشنا دیوانه است
می روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم
می روم از رفتنم دل شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش
گرچه تو تنها تر از من می روی
آرزو دارم تو هم عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخوردهای سرد را....
+ نوشته شده در سه شنبه شانزدهم شهریور ۱۳۸۹ ساعت 14:46 توسط مهدی
|