شيرواني سرخ عشق را كه نساختيم
بادگير احساست نيز قد علم نكرد
لااقل بيا
براي دوپرنده اي كه در روياهايمان جدا افتاده اند
آشيانه اي نقاشي كنيم
قول ميدهم برايشان شعر تازه اي بگويم
قاب گرفته در روياي مشتركمان
و نصب شده بر طرح آشيانه اي كه بايد سهم ما مي شد .
بي انصافي تو بود كه پرنده ها جدا ماندند
بي انصافي تو بود كه نخواستي
براي شب هاي باراني و بي چتر دنبال سقفي باشي
و لجبازي من كه نخواستم هيچ كس جز تو
بناي خانه عشقم باشد
حالا كه دست هايت چتر نمي شوند
حالا كه نگاهت ستاره نمي بارد
حالا كه خانه اي براي ما شدن نداريم
از كاغذ شعرهايم اتاقي مي سازم
تا آوار تنهايي بر سرت نريزد
و آرامش خيالت ،‌خيس اشك هايم نشود