براي من يك لحظه با تو بودن كافي بود
تا شب ها خواب به چشمان من نيايد ...
گمان مي كردم
لبخند تو براي من مانند بوي خوشي است
كه به همان زودي كه مي آيد٬ مي رود
كه روزي به آينه خيره شدم
و تو را در آن ديدم!
كار از كار گذشته بود....
براي اينكه تنهايم نگذاري
چه سخت غرورم را شكستم
چشمان نمناكم را به تو نشان دادم
ولي براي تو كه دريا را در نگاهت جا داده اي
اين اشكها به حساب نمي آيد
رفتي و تنهايم گذاشتي
چه راحت دلم را شكستي....