Rose


سلام


و من تو را نمي شناسم
و من تو را نشناخته مي خواهم
و من تو را مي خواهم تا بشناسم
و من دوست دارم كه تو بهترين باشي
و من دوست دارم كه تو تنهاترين باشي
و من دوست دارم كه باهم به نظاره فرداها بدويم
ولي نمي دانم چرا
حال تو را مي نگرم كه مانند قطرات باران
مي تواني زلال باشي
حال به باران مي نگرم كه مي تواند مرا از دانه
به شكوفه بنشاند
مرا شاد و سر سبز كند
خيلي وقته كه دلم براي تو تنگ شده"
" قلبم از دوري تو بد جوري دل تنگ شده
شايد تو همان باشي كه در اعماق روح من عطر جانت
طنين انداخته
شايد تو همان جنگلي باشي گه من ,تك درخت تنها ,به
انتظارش نشسته
بايد صبر كرد تا تو خود را نشان دهي
تا بتوانم پيدايت كنم
بايد اميدوار بود
تا بتوان اميدها را به واقعيت تبديل كرد