از خواب مي پرم
 چيزي يادم نمي آيد
فقط از چشمان خيسم مي فهمم كه خواب تو را مي ديده ام
اي كاش در كنارم بودي
تا همانگونه كه دلم را شكستي
سكوت تنهاييم را نيز بشكني
كنار پنجره مي روم
آسمان بر خلاف دل ابريم صاف است
مانند هر شب ستاره ها را مي شمارم
يكي كم است....
شايد امشب هم در جايي كسي مانند من ستاره بختش را به بهاي دل شكسته اي داده است...