گناه عشق.....
ا ز پس شيشه عينك استاد
سرزنش بار به من مينگرد
باز در چهره من مي خواند
كه چه ها بر دل من مي گذرد
مي كند مطلب خود را دنبال
بچه ها عشق گناه است گناه
واي اگر بر دل نوخواسته اي
شكر عشق بتازد بيگاه
مينشينم همه ساعت خاموش
با دل خويشتنم دنيايي است
ساكتم گرچه به ظاهرا
در دلم با غم تو دنيايي است
مبصر چو امروز اسمم را خواند
بي خبر داد كشيدم غائب
رفقايم همگي خنديدند
كه جنون گشته به طفلك غائب
بچه ها هيچ نمي دانستند
كه من اينجام و دلم جاي دگر
دل آنها پس درس استاد و است كتاب
دل من در پس سوداي دگر
من به ياد تو و آن خاطره ها
ياد آن دوره كه بگذشت چو باد
باز از چهره من مي خواند
از پس شيشه عينك استاد
ولي آيا چه كسي در دل من
نقش زيباي تو را پاك مي كند
درس من ....
دانش من.....
استادم...
سرزنش بار به من مينگرد
باز در چهره من مي خواند
كه چه ها بر دل من مي گذرد
مي كند مطلب خود را دنبال
بچه ها عشق گناه است گناه
واي اگر بر دل نوخواسته اي
شكر عشق بتازد بيگاه
مينشينم همه ساعت خاموش
با دل خويشتنم دنيايي است
ساكتم گرچه به ظاهرا
در دلم با غم تو دنيايي است
مبصر چو امروز اسمم را خواند
بي خبر داد كشيدم غائب
رفقايم همگي خنديدند
كه جنون گشته به طفلك غائب
بچه ها هيچ نمي دانستند
كه من اينجام و دلم جاي دگر
دل آنها پس درس استاد و است كتاب
دل من در پس سوداي دگر
من به ياد تو و آن خاطره ها
ياد آن دوره كه بگذشت چو باد
باز از چهره من مي خواند
از پس شيشه عينك استاد
ولي آيا چه كسي در دل من
نقش زيباي تو را پاك مي كند
درس من ....
دانش من.....
استادم...
+ نوشته شده در دوشنبه سوم اردیبهشت ۱۳۸۶ ساعت 20:24 توسط مهدی
|