میخوام ببینمت "
[0]=0=[0]=0=[0]=0=[0]=0=[0]
بنام آنکه میداند از کجا آمده ام و باز میداند که بکدام سو پروازم ادامه می یابد ...
در جائی دوردست که شاهد ستارگان بودم و نام دیگری داشتم و
اما ..
درین قلمرو رنج و درد نام و نشان تازه ای دارم ؛
" عاشق "
بنام شاه بی کاخ فرعون زده و بنده نوازی که بزرگترین فرمانش اینست ؛
" عاشقانه دوستم بدار ، همچون خودم .."
بنام تمثال جاودانه عشق ،
بنام تکتاز دشت بی بدیل یغما برده از سکوت زیبانواز فریادگر تنهائی ،
بنام آن بی ادعا که قرون شاهد این بی ادعائیش بود تا من یک آن صدایش کنم !!!
ببین دلم چقدر تنگ شده که روبروت بشینم و حرفام یکی یکی که نه ! همشون یهویی یادم
بره و زبونم بند بیاد که چی میخواستم از ته دل بی کینه ام برات بگم !
حال عزیز دلم چطوره ؟
معلومه با کدوم جمله از دست بی ذوقم در رفتی که با طومار طومار لغت نمیتونم
آرومت کنم ؟!!!
چرا رحمِت منو به آتیشِ خودآزاری میندازه ؟
چرا باورم رنگبندی از نوع این بیدلان گرفته بدست و تورو بیداد میکنه ؟
آخه فدات شم ! چی گفتم که اینهمه باید درد گم شدنتو اونم تو ثانیه هائی که همیشه
مثل نفس بودی و رگهای امیدمو مملو از خون سرخِ سبزینه بودنت میکرد ، احساس کنم ؟!
بیا دورت بگردم !
بیا دردت به جونم !
بیا آیه "خودآ"ئی بودنم !
بیا احساس سرخ طپیدنم !
بیا نقشینه پر رونق دل ساده بی پیرایه ام !
بیا فریادترین آغوش تنهائیهام !
بیا آشوبگر بی پروای دل بیقراران دلدار !
بیا منتهای جاده های ییلاقی تنها باتو بودن !
بیا ابرک بیقرار دل طوفانخیزم !
میدونی چرا دارم اینطور صدات میکنم ! میدونی ، درسته ؟
پس منو لابلای این بی ترانه ها جا نذار ،
میخوام دوباره ، همونجوری ، واسه حتی یکباره دیگه ...
میخوام ببینمت ،
میخوام ببینمت ،
میخوام ببینمت ،..
[0]=0=[0]=0=[0]=0=[0]=0=[0]
دو روز در هفته ست که نسبت به آن هرگز نگران نیستم ؛
دو روز بدون دغدغه و رها از بیم و هراس ؛
یکی ازین روزها : "دیروز" است و روز دیگر : "فردا" .
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم اسفند ۱۳۸۵ ساعت 22:31 توسط مهدی
|